lauantai 18. joulukuuta 2010

دختر خوشگل

از وقتی موهاشو به قول خودش های لایت کرده بود خیلی سکسی تر از قبل شده بود. هر بار که می دیدمش حسابی حالی به حالی میشدم..... دخترم 17 سالش بود و حسابی داشت تبدیل به یه دختر مامانی و خوشگل میشد و دل من بیچاره رو هر روز بیشتر از قبل می برد. چند بار سعی کردم وقتی میره حموم ، برم و از لای در یه جوری بدن سفید و خوشگلش رو ببینم. یکی دو بار هم تونستم کون سفید و خوشگلش رو ببینم و درآرزوی به دست آوردن همچین کون تمیزی بسوزم و بسازم. یه روز بنا به دلایلی زود تر از سر کار اومدم خونه. زنم مسافرت بود و می دونستم که شهلا دخترم تنهاست و شاید بتونم دوباره حموم رفتنش یا خوابیدنش رو ببینم. از ذوق داشتم میمردم. اون شب قرار بود یکی از دوستام هم بیاد خونمون تا یه مشروبی با هم بخوریم و دور از چشم زنامون یه ذره مردونه دور هم باشیم. وقتی رسیدم خونه یه صداهایی از تو اتاق شهلا میومد... آروم رفتم به سمت اتاقش و دیدم حدسم درسته... دختر گلم با دوست پسرش آرش تو اتاق هستن و مشغول ور رفتن همدیگه اند. خوشبختانه لای در باز بود و میتونستم آروم خودمو نزدیک تر ببرم تا ببینم چه خبره. وای خدای من. باورم نمیشد. بدون هیچ مشکلی می تونستم دخترم رو ببینم که لخت لخت داره با دوست پسرش حال میکنه. می دیدم که آرش شلوارشو تا زیر زانونش آورده پایین و کیر کوچولوش آویزونه و دخترم هم لخت جلوش بود و داشتن از هم لب میگرفتن. شاید بهتر بود میرفتم تو و از کارشون جلوگیری میکردم ولی میدونستم که بالاخره یه دختر و پسر تو این سن همدیگرو دستمالی میکنن و بد هم نیست که یه کمی با هم حال کنن. منم اینجوری میتونم با دیدن کس و کون دخترم حال کنم و سوژه خودمو برای امشب پیدا کنم. شهلا هم بهم قول داده بود که بکارتشو از دست نده و آبروی خونواده رو نبره و من مطمئن بودم که سکس اون دو تا از حد دو تا لب و یه کمی ور رفتن بیشتر نیست. خلاصه. بعد از اینکه از هم لبشونو گرفتن شهلا جلوی آرش زانو زد و کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد مالوندن. اولش برام جالب بود که می دیدم دخترم به کیر کسی دست بزنه ولی وقتی دیدم کیر آرش بزرگ تر شد و شهلا اونو گذاشت تو دهنش. حسابی جا خوردم. شهلا خوب ساک میزد و آرش همینطور از روی لذت آه و ناله میکردم و سر خودش رو تکون میداد. بعد از یه مدت کوتاه شهلا بلند شد و رفت رو تخت درازکشید و من حالا می تونستم خوب خوب کسش رو ببینم که تمیز تمیز بود و یه دونه مو هم نداشت. معلوم بود پسره از اوناییه که از کس بی مو خوششون میاد. جوونا همه شون مثل همدیگه ن. آرش هم شلوار و تی شرتش رو درآورد و رفت رو تخت درازکشید کنار شهلا و شروع کرد لب گرفتن و با پستونای کوچولوی دخترم ور رفتن که دیدم حسابی داره حال میکنه. بعد از یه مدت دستشو آروم آروم برد پایین سمت کس شهلا و شروع کرد با کسش بازی کردن. شهلا هم لای پاشو باز کرد و من تونستم محصول کیر خودم و کس ژیلا – مامانش- رو ببینم که عجب تمیز و خوشگل بود و آماده پذیرایی از کیر. ولی مشکلی وجود داشت به نام پرده بکارت که مانعش میشد. کس شهلا ناز و کوچیک و تازه بود و من احتمال میدادم که حسابی باید تنگ باشه. به داماد آینده م حسودیم میشد که میتونست از همچین کسی استفاده کنه. آرش همینطور با چوچوله شهلا ور میرفت و شهلا رو حشری و حشری تر میکرد تا اینکه با داد و بیداد شهلا فهمیدم که ارضا شده. برام جالب بود که آرش، شهلا رو به ارگاسم رسوند اماخودش هیچی. ولی تعجبم زیاد طول نکشید وقتی دیدم آرش بلند شد و شهلا رو هم بلند کرد و رفت پشتش. شهلا رو به من بود و میتونستم قیافه معصومانه ش رو ببینم که داشت برای کون دادن اماده میشد. با دیدن آرش که کیرشو خیلی راحت گذاشت تو کون شهلا با خودم فکر کردم مطمئناً اولین بار نیست وگرنه شهلا داد و بیدادی راه مینداخت که نگو. خودم وقتی ژیلا رو از کون کردم تا سه روز نمیتونست بشینه!!!!! ولی آرش حسابی داشت تلمبه میزد و جالب تر این بود که شهلا هم داشت حال میکرد و اینو تو صورت قشنگش میتونستم ببینم که با هر ضربه کیر آرش حسابی حال میکرد. بعد آرش کیرشو درآورد و شهلا رو دوباره خوابوند رو تخت و رفت روش و کیرشو گذاشت دم کس دخترم و تازه اینجا بود که من فهمیدم کیر آرش داره میره تو کس دخترم و قبل از اون هم جای دیگه ای نبوده جز همون کس تنگ و خوشگل و ناز شهلا که حسابی از این کیر گنده و سفت داشت پذیرایی میکرد. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. دختر 17 ساله من داره کس میده؟ یعنی چی؟ پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ هم عصبانی بودم و هم خوشحال. چون نقشه ای به ذهنم رسیده بود که می تونستم باهاش منم از داخل شدن به اون کس مامانی کیرمو بهره مند بشم. هر چی بیشتر به زوایای نقشه فکر میکردم ضربه های آرش محکم تر میشد تا اینکه دیدم که کیرشو درآورد و شروع کرد به جق زدن و شهلا هم صورتشو نزدیک کرد و آب کیر آرش رو صورت دخترم ریخت. آروم از اونجا خودمو کشوندم بیرون و از خونه رفتم بیرون. یه ذره قاطی کرده بودم و باید حسابی به همه چیز فکر میکردم. امشب قراره فرزاد بیاد خونمون(همون دوستم!) اونم از اون کس کنای اساسی بود و اولش هم قرار بود که یه برنامه کس کردن راه بندازیم که جور نشد و اون حسابی از این قضیه پکر بود. حالا میتونست شب بیاد خونه ما و با هم ترتیب شهلا رو بدیم. درسته که شهلا دخترمه ولی وقتی پای این پیش بیاد که بخوام کاری بکنم، میکنم و اونم باید به خاطر اینکه منو بابت این قضیه آبروی خونوادگی گول زده تنبیه بشه و چه تنبیهی بهتر از کس دادن به دو تا کیر باحال؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما!!!! شهلا از همه جا بی خبر بود و من و فرزاد چند لیوان عرق خورده بودیم و حسابی گرم گرم بودیم و من همینطور منتظر موقعیت مناسب بودم برای کردن کس دخترم. رفتم تو اتاقشو دیدم که پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. خیلی عصبانی بهش گفتم "به جای این کارا یه کم به فکر درسات باش." گفت "درسامو خوندم." جواب دادم "آره بعد از ظهر دیدم چطوری داشتی درس میخوندی." حسابی دست پاچه شده بود و نمیدونست چی بگه.رفتم جلو تر و بهش گفتم "با آرش باهم درس میخوندین نه؟ چه درس خوبی بهت داد. نه. تو چه درس خوبی بهش دادی." و رو اون "دادی" حسابی تاکید کردم. شهلا گریه اش گرفته بود و سرشو انداخت پایین و گفت "بابا تو رو خدا. من کاری نمیکردم." عصبانی شده بودم. داد زدم "نه. کاری نمیکردی. فقط داشتی به دوست پسر مامانیت که چار روز دیگه ولت میکنه و میره سراغ یکی دیگه ، کس میدادی." شنیدن این کلمه ها اونقدر براش عجیب بود که صورتش سرخ شد و گریه ش رو قطع کرد. مونده بود چی بگه که من سرشو گرفتم و گذاشتم رو شلوارم نزدیک کیرم و بهش گفتم "باید تنبیه بشی. هرکاری بگم باید بکنی وگرنه میکشمت. آرش رو هم میکشم و همه هم میفهمن چه جنده ای بودی." اونم دوباره هق هقش دراومد و گفت "هرکاری بگی میکنم." آروم سرشو عقب بردم و زیپ شلوارمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین. شورتمو درآوردم. می دیدم که داره با تعجب نگام میکنه. بهش گفتم "هر کاری با آرش کردی با من هم میکنی. منظورم اینه که هر کاری با کیر آرش کردی با کیر منم میکنی." خودشو کشید عقب و گفت "بابا. تو پدر منی." گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بفهمی فرق این با اون چیه و منم باید بفهمم فرق کس تنگ تو با کس گشاد مامانت چیه." گفت "بابا تو رو خدا اینطوری حرف نزن." با تشر بهش گفتم "بخور کیرمو." و شهلا هم مجبور بود کیر منو بذاره تو دهنش. وقتی کیرمو گرفت تو دستاش سرمای عجیبی رو حس کردم. دستای شهلا حسابی یخ کرده بودن و معلوم بود هم ترسیده و هم آشفته ست ولی برام مهم نبود. وقتی کیرمو میخواست بذاره تو دهنش حس کردم کیرم داره بزرگ تر میشه و آماده برای ورود به اون دروازه بهشتی!!!! شهلا هم کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و کاری نمیکرد. وقتی نگاه عصبانی منو دید شروع کرد به مکیدن کیرم و تکون دادن زبونش رو نوک کیرم که حسابی منو حالی به حالی کرد. منم سرشو گرفتم تو دستام و همراه با حرکاتش عقب و جلو میبردم و از این که دخترم داره برام ساک میزنه حسابی لذت میبردم. مامانش البته بهتر ساک میزنه و اونم به این خاطر که تو این چند سال حسابی یاد گرفته کیر رو چطور باید ساک زد. دستمو بردم سمت پستونای شهلا و شروع کردم به بازی کردن با نوک پستوناش. همین حرکت حسابی ریلکسش کرد. داشتم حسابی حال میکردم که صدای فرزاد منو به خودش آورد که میگفت "بابا کجایی؟ مهمونتو تنها میذاری میری؟" داد زدم "الان میام." و به شهلا گفتم "حالا پاشو لخت شو و با من بیا بیرون." گفت "نه. بابا. تو رو خدا رحم کن. خجالت میکشم." منم مهلت ندادم و یه سیلی خوابوندم تو گوشش و گفتم "وقتی پرده کست داشت میخورد باید خجالت میکشیدی جنده." بعد هم کاملاً لخت شدم و به زور پیرهن شهلا رو هم درآوردم و بهش گفتم "هر کاری که گفتم میکنی. فهمیدی؟" باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟" چاره ای نداشت جز اطاعت کردن. وقتی هر دو لخت از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم تو هال جایی که فرزاد نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد حسابی قلبم داشت میزد. میدونستم فرزاد اصلاً براش مهم نیست که کیو میکنه و اگر میتونست حتی زن بهترین دوستش رو که من باشم هم میکرد. (البته یه شک هایی برده بودم که نکنه بینشون رابطه ای باشه که بعداً اونا رو هم تعریف میکنم!). وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از تعجب وا رفت. من می دیدم که کیرش داره از پشت شلوارش به جنب جوش میفته و بزرگ و بزرگ تر میشه. به شهلا گفتم "برو باباجون. برو پیش عمو فرزاد بشین و بهش نشون بده چه ساک زن ماهری هستی!" شهلا با اکراه رفت پیش فرزاد که از خوشحالی داشت پر درمیاورد. فرزاد به من نگاهی انداخت و منم بهش اشاره کردم که همه چیز رو به راهه و میتونه ترتیبشو بده. وقتی شهلا پیش فرزاد نشست، فرزاد بلند شد و شلوارشو درآورد و کیرشو گرفت تو دستاش و برد جلو دهن شهلا و به زور کردش تو دهن دخترم. اونم شروع کرد به ساک زدن. صورت فرزاد رو میدیدم که حسابی نشون میداد داره حال میکنه. منم رفتم نزدیکشون و سر شهلا رو گرفتم و محکم فشار دادم جلو که کیر فرزاد رو تا ته تو دهنش جا بده. بعدش هم خودم نشستم جلوی کون خوشگلش و شروع کردم به لیسیدن کنارای کونش. بعدش هم لای پاهاشو باز کردم و اون کس خوشگلش که از پشت عین یه غنچه زده بود بیرون رو دیدم و هوش از سرم پرید. دستمو بردم و نزدیک و انگشتمو کشیدم رو چاک کسش. صدای ناله ش میومد. ولی عین جنده های فیلم سوپر داشت همچنان براش فرزاد ساک میزد. سرمو بردم نزدیک. چه بوی خوبی داشت کس دخترم! آروم زبونمو گذاشتم لای چاک کسش و شروع کردم به بالا پایین بردن.....چه مزه ای داشت کس دخترم! بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم....رفتم نشستم رو مبل و شهلا رو کشوندم طرف خودم....کیر فرزاد از تو دهنش دراومد.....نشوندمش رو کیرم و کسش رو جوری تنظیم کردم که قشنک سر کیر من باشه و آروم آروم کردمش تو.....از دادی که زد فهمیدم حسابی درد داشت....بهش گفتم "حالا کدوم بزرگ تره؟ها؟مال من یا مال اون جوجه؟" اونم همینطور داشت درد میکشید . من شروع کردم به بالا پایین بردنش.....ولی روش خوبی نبود...این بو که شهلا رو نشوندم رو خودم و از پشت شروع کردم به تلمبه زدن....فرزاد هم کیرشو دوباره کرد تو دهن شهلا......من همینطور کیرمو میکردم تو اون س تنگ دخترم و میاوردم بیرون و لذت میبردم.....بعد از یه مدت کوتاه حس کردم آبم داره میاد و برای همین کیرمو کشیدم بیرون....اومدم پیش فرزاد و بهش گفتم "حالا نوبت توئه....کس تنگی داره این شهلا خانوم ما!" اونم رفت رو مبل نشست و شهلا رو گذاشت رو خودش و کیرشو کرد تو کس تنگ دخترم......دیدن این منظره حسابی حشریم کرده بود ولیچون نمیخواستم زود ارضا بشم رفتم تو آشپزخونه و از تو یخچال نوشابه درآوردم و ریختم تو یه لیوان و بعدش هم یه ذره عرق ریختم توش و برگشتم و شروع کردم به خوردن لیوان و تماشا کردن دخترم که داشت به دوستم کس میدادچند دقیقه که گذشت رفتم نزدیک و بهش گفتم "تا حالا کون هم دادی؟" شهلا که داشت آه و ناله میکرد گفت "یه بار...ولی خیلی درد داشت" بهش گفتم "حالا بازم باید بدی و برام اصلاً مهم نیست که درد داره یا نه....باید تنبیه بشی" شهلا از ادامهء بالا پایین رفتنش دست برداشت و از رو کیر فرزاد بلند شد و گفت "بابا نه....تو رو خدا نه" گفتم "حرفشم نزن" و برش گردوندم همونجایی که بود....به فرزاد گفتم "بکن تو کسش و نگه دار تا منم از پشت بکنم تو کونش" داد و بیداد شهلا که "نه نه" میکرد رفت هوا....ولی ما تنها چیزی که نمیشنیدیم صدای شهلا بود......فرزاد شهلا رو نشوند رو کیرش و وقتی کیرش تا ته رفت تو کس شهلا اونو خم کرد رو خودش و سرشو گذاشت رو سینهء خودش و شروع کرد موهای طلایی شدهء ئخترم رو نوازش کردن و سعی کرد آرومش کنه.....همین خم شدن کافی بود که من بتونم کون دخترم رو که حالا جلوم باز شده بود ببینم و حسابی حشری بشم......تف زدم به کیرم و آروم گذاشتمش دم کون دخترم....تا اومد تکون بخوره فرزاد محکم چسبیدش و نذاشت حرکتی بکنه و من آروم آروم کیرمو فرستادم تو کون تنگ شهلا که بی نهایت عالی و باحال بود و وقتی کیرم تا دسته رفت تو کونش به فرزا علامت دادم با هم شروع کردیم به تلمبه زدن.....باید اقرار کنم که لذت بخش ترین سکس زندگیم بود...و جالب این بود که وقتی با هم کیرامونو میبردیم تو کون و کس شهلا تخمامون به هم ساییده میشد و همین خیلی لذت سکس رو بیشتر میکرد......حسابی که تلمبه زدیم حس کردم آبم داره میاد....برای همین باز کیرمو درآوردم و رفتم سراغ مشروب و فرزاد به کارش ادامه داد و بعد از چند دقیقه از صدای آه و اووه فرزاد فهمیدم که داره میاد و ضزبه های کیرش به کسدخترم محکم تر و محکم تر میشد و داد شهلا بیشتر از قبل میرفت هوا تا اینکه هردو آروم شدند.....منم کیرم تو دستم بود و داشتم میمالوندمش تا اینکه شهلا از رو کیر فرزاد بلند شد و آب کیر فرزاد رو میدیدم که از تو کسش داره میاد بیرون و میریزه رو زمین و یه مقدارش هم لای پای شهلاگیر کرده بود. رفتم سراغ شهلا و به پشت خوابوندمش رو زمین و کونشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کونش......از پشت تنگ تر و باحال تر بود و من همینطور داشتم گر میگرفتم از این همه لذت و انقدر کیرمو محکم میکوبوندم تو کس دخترم که حس کردم داره از درد گریه میکنه و بعد از چند ثانیه دیدم که آبم داره میاد و به کارم ادامه دادم تا جایی که حس کردم دارم منفجر میشم.......اولین جهش آب کیرم به اندازه ای قوی بود که برگشتشو رو نوک کیرم حس کردم و همینطور به تلمبه زدن ادامه دادم تا همهء آبم رو تو کس دخترم خالی کردم...... بی حال افتادم رو مبل و لیوان مشروب رو گرفتم و به این فکر میکردم دوباره کی میتونم دخترمو تنبیه کنم

من و مامانم و خاله میترا

سلام من آریا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. یه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و یه خاله که3 سال از مامانم کوچیکتره. اسمش میتراس وبچه دارهم نمی شه. خاله میترا همه کاراشو با مامانم انجام میداد از خرید گرفته تا .... خاله میترا و مامانم خیلی با هم راحتن. مثلا بعضی وقتا می شنیدم که از سکس به هم صحبت میکنن که دیشب چه جوری سکس کردن یا دوست دارن چه جوری سکس کنن وازاین حرفا...... اینم بگم که خاله میترا هیکل سکسی داره بدن جا افتاده سینه های گوشتی (سایز85) کون قلمبه و پاهای تپل. خلاصه هر چیزی که برای حشری کردن یه مرد لازمه. ماجرایی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش وهمش ازاونجایی شروع شد که من بعضی وقتا با مامانم میرفتم حموم. یعنی ازبچگی این جوری بوده و برام عادی بود. ولی مامان هنوزم فکر میکرد من همون آریا کوچولوم و جلوم لخت لخت میشد. راستش تو بچگی اصلا از این کار خوشم نمیومد ولی بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خیلی راحت شده بودم. هرسوالی که برام پیش میومد می پرسیدم. اونم جواب می داد. مثلا برام گفته بود که چه جوری به دنیا اومده بودم. یه بار بهش گفتم مامان چرا اینقدر سینه هات بزرگه؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فامیل تک بود، تو بزرگی وسکسی بودن. اینو از نگاه های بچه های فامیل تا مردای فامیل میشد فهمید.{سایز 95} خندید وگفت بزرگتر که شدی می فهمی. وقتی زیاد گیر دادم گفت: اینا دلخوشی باباته. فهمیدم که بابامم عاشقه سینه های مامانمه و فهمیدم چرا بعضی وقتا موقع خواب مامان به بابا می گفت شیر نمی خوای؟ همیشه به بهونه ی شستن تن و بدن مامان میتونستم به سینه هاش وکل بدنش دست بزنم وهمیشه وقتی دست به کونش میزدم خودشو می داد عقب. فکرکنم از کون خیلی تحریک میشد. مامانم هیچی نمی گفت ولی وقتی زیاده روی می کردم میگفت دیگه داری شیطونی می کنیا! چون دودولم گنده میشد واونم می فهمید ولی اینا باعث نمی شد که دیگه با مامان نیام حموم. می گفت: عیبی نداره عادی میشه. تو این سن همه همین جورین (ندید بدید) بهم چیزی نمی گفت فقط می خندید. یه باربهش گفتم چرا میخندی؟ گفت آخه با این سنت چیزی از بابات کم نداری. نمی دونم همسن بابات بشی چی ازآب در می یای. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوری که کیرم رفت لای پاش وسینه هاشو فشار میداد تو صورتم وهمش قربون صدقم میرفت. اولین باری هم که آبم اومد جلوی مامانم بود. آخه همیشه مامانم موهای کیرمو برام میزد و منم برای مامانم این کارو میکردم. یعنی موهای کسشو براش میزدم مامانم خودش این جوری می خواست. از این کار لذت می برد. پاهاشو باز می کرد منم با یه دست کسشو صابونی می کردم و با اون دستم براش می زدم. می فهمیدم که از این کار من لذت می بره ولی به روش نمیاورد که من پر رو نشم. منم از قصدهمش دست چپمو می مالیدم رو کسش اونم چشماشو می بست و حال می کرد. یه بارکه داشت موهای کیرمو میزد دستش رو حسابی صابونی کرد. کیرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولی اینقدر کیرمو اینور اونور کرد تا آبم ریخت تو دستش. من نمی دونستم چی شده. از مامان پرسیدم. اونم گفت هیچی عزیزم دیگه مرد شدی. بعد کیرمو(آخه دیگه مرد شده بودم) گرفت و بوسید. بعد از اون روز رومون بیشتر به هم باز شد چون دیگه همش باهام شوخی می کرد و با کیرم ور میرفت یا کونشو میمالید به کیرم. جوری که مثلا اتفاقی بوده. وقتیم که خیلی حشری می شدم میگفت راحت باش. اگه می خوای جق بزن. می گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالی کن. ولی من چون عاشق سینه هاش بودم همیشه یه دستم روی سینه هاش بود و جق می زدم. یه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوری که سرش سمت کیرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خیلی آروم و حرفه ای این کارو میکرد. منم با کونش بازی میکردم تا آبم اومد. بهترین جق عمرم بود. ولی نمی دونم چرا ازم نمی خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمی شد. فکر کنم همه این چیزا رو برای خاله میترا هم تعریف کرده بود و گفته بود که چه کیر مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم یه جور دیگه نگاهم می کنه و حتی رفتارشم با من عوض شده بود. دیگه خودشو انقد جلوی من جمع وجور نمی کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخی میکردیم جلوم خم میشد تا سینه هاش معلوم بشه یا می نشست روی پام و... یه روز خاله میترا و مامان رفته بودن خرید. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن. من گفتم: میرم یه دوش بگیرم. مامانمم گفت: منم خیلی عرق کردم باید یه دوش بگیرم. برو منم میام. گفتم: باشه. خواستم برم که خاله میترا گفت: منم میام! من خیلی جا خوردم. مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر می کنی بعد از ما میری. خاله هم راضی شد. منم رفتم ولی تو دلم همش به مامان بد و بیراه می گفتم که جلوی خاله میترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زیر دوش بودم که یه دفعه مامان اومد تو. مثل همیشه لخت لخت. همین جوری که داشت میومد جلو سینه هاش تکون می خورد. منم که مثل همیشه فوری شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زیر دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسیدمش. با لحنی بیحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما می میرم. نچسب به من. منو میگی! کلی ضدحال خورده بودم. کیرم داشت دیگه می خوابید که یه دفعه دیدم خاله میترا با شورت و کرست مشکی که سفیدی بدنشو جذابتر می کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوری ندیده بودم کلی کف کردم و دوباره کیرم مثل سنگ شد. مامانم دیگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما؟ چرا اومدی؟ خاله میترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم می مردم. ولی معلوم بود که داره دروغ میگه چون همش نگاهش به کیر من بود. منم که یادم رفته بود لخت لخت با کیر شق شده جلو خالم وایسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست دید میزدم. خلاصه خاله میتراهم خودشو جا کرد. مامانم دیگه چیزی نگفت. خاله میترا تا اومد کنار من بهم گفت: این چیه دیگه شیطون؟ داشتین چی کار می کردین؟ مامان گفت: خفه شو میترا! این عادتشه. همیشه همین جوریه تو حموم. خاله میتراهم خندید و گفت: چه عادت خوبی. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولی من ققط تو نخ سینه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه های الکی خودشو می مالید به من و به کیرم دست میزد. منم اولش خجالت می کشیدم ولی خوشم میومد. مامان گفت: میترا بچه ی منو اذیت نکن. خاله هم گفت: کاریش ندارم که توام. من که دیگه داشتم میمردم از شق درد. وقتی خالم دید دارم بد جوری نگاش میکنم به شوخی گفت: می خوای اینارم در بیارم راحت باشی؟ منم با پررویی گفتم: اگه این کارو بکنی که خیلی خوب میشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چیو؟ خالم گفت بند کرستو دیگه. مگه نمی خوای ببینی؟ وای من عاشق این کار بودم. هر وقت تو فیلم سوپر این صحنه رو میدیدم 100 میزدم عقب و دوباره می دیدم. بعد خالم برگشت و گفت: بیا ببین چطوره. منم گفتم: عالی. ولی چون می خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچی که باشه به مامانم که نمی رسه. با این حرفم خالم شاکی شد ولی مامانم کلی حال کرد. منو بغل کرد و سینه هاشو فشار داد تو صورتم. می دونست من عاشق این حرکتم وهمش قربون صدقم میرفت. خاله میترا که دید اینجوریه خواست برگه برنده رو کنه. دیدم خم شد و شورتشو در آورد. وای دیگه نمی شد رو این کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت می مالید به من. منم دیگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سینه هاشو گرفتم. خاله میترا هم یه آه کشید. معلوم بود اونم خیلی حشریه. همش کونشو می داد طرف من.... منم که دیگه پر رو شده بودم وحشری. اصلا یادم نبود مامانم داره منو نگاه می کنه. آخه صداش در نمیومد. بعد خالم خوابید کف حموم و گفت بیا بخواب رو من. منم یه نگاه به مامانم کردم. ( یعنی اجازه) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اینم خالته. غریبه که نیست. عیبی نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سینه هاشو بخورم. منم مثل قحطی زده ها می خوردم تا اونجا که می تونستم سینه هاشو میکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ می کرد و همش میگفت بخور... فشارش بده.... نوکشوگازبگیر... بعد کیرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولی لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از این که حرفش تموم بشه من کیرمو تا جایی که می تونستم کردم تو. وای چه کسی! اولین بار بود مزه ی کس کردن رو می چشیدم.... هیچی نمی فهمیدم. فقط وحشیانه تلمبه میزدم. خالمم می گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن. منی که همیشه تا دستم به کیرم می خورد می خواست آبم بیاد نمی دونم چی شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه میزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتی بلند شدم دیدم مامانم داره با خودش ور میره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله میترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو دیوار و خم شد گفت: زود باش دیگه شروع کن مردم. از اینکه یه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس ندیده التماس میکرد حال میکردم. بعد دوباره کیرمو با یه تف جانانه کردم تو کسش. حالا دیگه من سرپا بودم و راحت تر می تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جیغ میزد که انگار داره پاره میشه. هم من تلمبه می زدم هم اون خودشو به طرف من هول می داد. بعد دستای مامانم رو روی پشتم حس کردم. فکر کنم اون دیگه ارضا شده بود و اومده بود پیش ما. تو همین حال و هوا بودم که احساس کردم که یه چیزی مثل سیل می خواد از کیرم بزنه بیرون. دیگه فرصت نشد به خالم بگم. یه آه بلند کشیدم و تمام آبمو ریختم تو کس خاله میترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت می مرد. داد میزد: وای سوختم... چقد داغه... آتیشم زدی... بریز همشو. بریز تو کسم. منم همه ی آبمو خالی کردم. مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو می مالید به من. بعد خاله میترا برگشت و کیرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه دیگه..... پاشین بریم. الان منصور(بابامه) میاد. مارواینجوری ببینه اصلا خوب نیست. بعدشم همگی یه دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. خاله میترا به مامانم می گفت: من اگه همچین پسری داشتم دیگه شوهرلازم نداشتم. من که تا یک هفته تو کما بودم که چی به من گذشته. خیلی حال کرده بودم.بعدازاون جریان مامان همش به من می گفت: دیگه این کارو با خاله میترا نکن. یه وقت آبرو ریزی میشه. به خاله میتراهم میگفت که با آریا کاری نداشته باش ولی خاله میترا دست بردار نبود. فکر کنم خیلی بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف میزد و باهام شوخی میکرد. یه بار یادمه وقتی ما خونشون بودیم توی آشپزخونه گیر داد که باید کیرتو ببینم و می گفت واقعا باید به بابات احسنت گفت. بیبین چی ساخته! حالا دیگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزدیکتر و سکسی تر شده. یعنی خودش فهمیده بود که چه چیزی همیشه در کنارش بوده ولی استفاده نکرده. یه جورایی به خاله میترا حسودی میکرد ولی روش نمی شد بگه. شایدم می ترسید. نمی دونم. ولی بالاخره با مامان جونم سکس کردم که اونو بعدا براتون میگم. خوش باشید

پنج نفری کنار استخر

روز جمعه بود. هوا گرم و آفتابی. من و افشين رفته بوديم خونه مريم که شانزده سالش بود و خواهرش سيزده سال و دختر خالشم همسن مریم بود. همه فقط با شورت کنار استخر بوديم. فقط شيلا خواهر مريم با مايو دو تيکه بود. مريم شروع کرد با مرجان ور رفتن. مريم از پای مرجان شروع کرد حسابی ميليسيدش بعد اومد سمت سينه های مرجان و شروع کرد به بوسيدن اونها. همينطور گردن و سينه هاش رو ميليسيد و مي بوسيد که افشين هم رفت کمک مريم و با همديگه مشغول ليسيدن و بوسيدن مرجان شدن. شيلا هم اومد نشست تو بغل من و من هم از پشت مي بوسيدمش و بالا تنه ی شيلا رو در آوردم. هنوز سينه زيادی در نياورده بود. بعد دستمو بردم تو مايوش و شروع کردم با چوچوله اون بازی کردن . کس شيلا تازه يه خورده مو در آورده بود و با يه دستم هم با موهای کسش بازی ميکردم. اون طرف مرجان و مريم شصت و نه خوابيده بودن و حسابی کس همديگرو ميليسيدن. افشين هم داشت از تماشا لذت ميبرد . بعد شورت شيلا رو در آوردم و با هم رفتيم سراغ دخترا. مرجان رو بلندش کردم و ازش خواستم کس شيلا رو ليس بزنه. منم يه لب از مريم گرفتم و رفتم رو کس مريم. چوچوله خوشمزه ای داشت. صدای آه شيلا در اومده بود . مريم گفت بلايی سر خواهرم نياريد. گفتم اشکال نداره تجربه اش زياد ميشه و باز کسش رو ليسيدم. داشت خيلی کيف ميکرد. بلندش کردم بردمش پيش دوتا دخترا . شيلا رو بلندش کردم و انداختمش رو خواهرش و دوتايی کس همديگرو شروع کردن به ليسيدن. منم شورتم رو در آوردم و آروم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کون شيلا. يه خورده ور رفتم و خيلی آروم کردم تو کون شيلا و شروع کردم به کردن شيلا. سوراخ تنگی داشت و حسابی حال ميداد. افشين هم از اونطرف اومد سراغ مريم واز کس، مريم رو شروع کرد به کردن. مرجان هم رفت يه شيرجه زد تو آب و برگشت سراغ من. همونطور که داشتم شيلا رو ميکردم کيرمو از تو کونش درآوردم و کردم تو دهن مريم . مرجان که اومد خوابوندمش رو زمين و پاهاش رو دادم هوا. کيرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و آهسته کردم توش. شيلا اومد و همونطور که داشتم مرجانو ميکردم يه لب ازم گرفت و رفت سراغ سينه های مرجان. افشين هم اونطرف خوابيده بود و مريم رو کيرش بالا پايين ميرفت و زود هم اعلام کرد که آبش داره مياد و مريم هم زود بلند شد و دهنش رو گرفت طرف کير افشين و آبش پاشيد تو صورت و دهن مريم. شيلا هم رفت سراغ مريم به ليسيدن آب افشين که رو صورت مريم پاشيده بود. من هنوز داشتم مرجانو از کون ميکردم و تازه گرم شده بودم. شيلا رو صدا کردم که بياد پيشم. شيلا رو هم به سبک مرجان خوابوندم واز تو کون مرجان در آوردم و دوباره کردم تو کون شيلا. شيلا ديگه حسابی به اوج رسيده بود و حسابی کيف ميکرد. مريم افتاده بود رو مرجان و دوباره با هم ور ميرفتن. ديگه موقعش رسيده بود و از کون شيلا در آوردم و رسوندمش به صورت شيلا و با فشار آبم رو ريختم تو صورتش . تمام صورتش پر شده بود از آب کيرم . شيلا بی حرکت رو زمين افتاده بود. مرجان يه نگاهی به شيلا انداخت و يه لبخندی به من زد. با مريم اومدن سراغ شيلا و صورت شيلا رو که حسابی خيس شده بود ليسيدن. مريم مشغول ليسيدن تن و بدن خواهرش بود که از حال رفته بود. بلندش کردم و کيرم رو گذاشتم تو دهنش. زبونش خيلی حرفه ای روي کيرم ميلغزيد بطوري که بلافاصله کيرم بلند شد. همينکه ازش مطمئن شد که حسابی راست شده خودش رو انداخت رو من. کيرم رو کرد تو کسش. حسابی احساس گرما کردم. ديدم افشين هم اومد طرف ما و همونطور که کيرم تو کس مريم بود کيرش رو گذاشت رو سوراخ کون مريم و آهسته فشارش داد تو و يک آهی از نهاد مريم بلند شد. مريم خودش رو ديگه شل کرده بود و از هر دو طرف حسابی لذت ميبرد. حدوده ده دقيقه همينطور مريم رو کرديم. مريم از حال رفته بود و رو من افتاده بود. موقعش که رسيد من و افشين در آورديم و رفتيم سراغ شيلا که بی حال رو زمين خوابيده بود و مرجان داشت کس تازه مو درآورده اش رو نوازش ميکرد. هردو آبمون رو ريختيم رو صورت و بدن شيلا. افشين رفت تو استخر. مرجان کماکان با آبهای روی بدن شيلا که از حال رفته بود بازی ميکرد . منهم مريم رو بغل کرده بودم و حسابی همديگرو مي بوسيديم. بهم قول داد که دفعه ديگه باهام کاری بکنه که من با شيلا کردم و منو حسابی از حال ببره

رادیاتور

همينجوری که رو زمين دراز کشيده بودم کم کم داشت خوابم ميبرد. نميدونم چی باعث شد که يهو از خواب پاشم.اصلا حال نداشتم حتی چشمامو باز کنم. تا اومدم اين دست اون دست شم يهو چشمم ناخودآگاه افتاد به داداشم که کنار من نشسته بود.اومدم سرمو بيارم بالا که بهش بگم پس چرا نميخوابه که ديدم گردنشو کامل چرخونده اونور و چشماش داره از حدقه در مياد.اين مسئله يجوری بود که منو کنجکاو کرد ببينم چي رو با اين دقت داره مي بينه. آروم سرموآوردم بالا که بتونم اون چيزيو که اون داره مي بينه منم بتونم ببينم. ولی نشد آخه روشو خيلی کرده بود اونور برای همين منم بايد پا ميشدم مي نشستم. وقتی پا شدم اولين کاری که کردم اين بود که نگاه اونو دنبال کنم. همين کارو هم کردم. خودمو خم کردم. يهو يه چيزی ديدم که باورم نميشد. اصلا خواب در يک لحظه کامل از سرم پريد. وای باورم نمی شد چی دارم می يبينم. چقدر سفيد بود. وای چه خوشگل و گرد بود. تکون که ميخورد مثل ژله تا چند ثانيه بعدش هم ميلرزيد. از بالا تا پايينش يه خط بود که از وسط به دو قسمت تقسيمش کرده بود. بالاش چه قوس خوشگلی داشت. زيرشم که رون شروع ميشد دو تا خط افتاده بود. تمام مدت مثل دنبه ميلرزيد. تکون تکون که ميخورد آدم دوست داشت لاشو باز کنه ببينه توش چيه. وای چه چاقالو و دنبه ای بود. از دور که نگاه ميکردم مثل يه گلابی بود. روش چند جاش کوچولو کوچولو سياه شده بود که معلوم بود يکی محکم گازش گرفته. اون لحظه ميخواستم برم جلو و از پشت هر دوتاشو اول دست بزنم بعد قشنگ دست بمالم روش. چون ميدونستم که خيلی نرمه و آدم خوشش مياد دستماليش کنه. ميخواستم برم دو تا دستامو بزارم لاش و آروم لاشو باز کنم. ميخواستم ليسش بزنم و بعد چندتا انقدر محکم بزنم روش که حسابی قرمز شه. وای چقدر خوشم ميومد نگاش ميکرم. کون مامانو ميگم. چه کونی داشت مامانم. چقدر جذاب و گوشتالو بود. مامانم رفته بود تو اتاق خودش و يادش رفته بود در رو خوب ببنده و پشتش به ما بود و لخت شده بود و داشت شورتشو عوض ميکرد. به داداشم نگاه کردم ديدم اصلا حواسش به من نيست که منم دارم مثل خودش کون بزرگ لخت مامانو نگاه ميکنم. اومدم يکم جابجا شم که يهو دستم خورد بهش و فهميد که منم دارم نگاه ميکنم. تا منو ديد سريع روشو کرد اونور و پا شد که بره تو دستشويی مسواک بزنه. منم اصلا به روی خودم نياوردمو برای اينکه منم بگم مثلا هيچی نديدم پا شدم رفتم تو آشپزخونه که يه چيزی بيارم بخورم. داشتم ميرفتم که مامانم هم از اتاق اومد بيرون و گفت کاراتونو بکنين که بايد بخوابين. اونشب خوابيديم و حدودا يک ماه از اون روز گذشت. اين يک ماه من همش بفکر کون مامانم بودم که اونشب ديده بودم. تا اينکه يه روز چون حالم زياد خوب نبود مونده بودم خونه. مامانمم اون روز چون جايی کار داشت سرکار نرفته بود. کاراشو انجام داده بود و برگشته بود خونه و داشت غذا درست ميکرد. تقريبا يک کم که گذشت مامان گفت من ميرم بخوابم. حواست به غذا باشه. منم گفتم باشه و اونم رفت تو اتاقش که بخوابه. من چندبار غذا رو هم زدم و داشتم تلويزيون مي ديدم که دوباره چيزايی رو که اونشب ديده بودم يواش يواش اومد به ذهنم. هر چی خواستم حواسمو پرت کنم ولی نميشد. هی رومو ميکردم اونور ولی ناخودآگاه چشمم مي افتاد به اتاق مامانم. اون کون سفيد که يه تکون که ميخورد همش ميلرزيد و اون خط وسط کون مامانم داشت کم کم ديوونم ميکرد. کسي هم خونه نبود برای همين خيلی بيشتر دلم ميخواست به مامانم فکر کنم. يه لحظه اون قوس کمرش و خط زير کونش اومد جلوی چشمم که باعث شد ديوونگيم چند برابر بشه. ديگه کنترلم دست خودم نبود. تو اين يک ماه خيلی به لای پای مامانم فکر کرده بودم ولی اينبار فرق داشت. ديگه نميتونستم حتی سرجام بشينم. پاشدم وايسادم و فکر کردم ببينم به چه بهانه ای حداقل ميتونم وارد اتاق بشم شايد بتونم يه کاری بکنم. يذره اينور و اونورو نگاه کردم که يهو چشمم به رادياتور اتاق افتاد و سريع يه فکری به سرم زد. آروم آروم رفتم سمت رادياتور و درجه شو تا آخر زياد کردم. اينکارو کردم که هوای اتاق مامانم حسابی گرم بشه و پتو رو بزنه اونور و من بتونم بدنشو ببينم. تقريبا نيم ساعت طول کشيد وهمينطور هم شد. مامانم تو خواب ناخودآگاه پتو رو زد اونور. نزديکتر شدم که بتونم خوب ببينم. طبق عادتی که داشت موقع خواب دستاشو کامل باز کرده بود و یکی از پاهاشو معمولی دراز کرده بود ولی اون يکي رو باز کرده بود. آخ جون چه خوشگل بود. ولی اين کافی نبود ميخواستم بيشتر ببينم. به پاهاش نگاه کردم ديدم دامن خوابش تا بالای زانوهاش اومده بالا و روناش از زير اون دامن قشنگ قابل تصور بود. بالاتر رو نگاه کردم ديدم خط سينه شم معلومه. گردنشو تو خواب کج کرده بود و سينش تا اونجايی که قلمبگی سينه شروع ميشه زده بود بيرون. به شکمش نگاه کردم ديدم چيزی معلوم نيست ولی دامنش رفته بود لای پاش و فرو رفتگی کسش رو قشنگ ميشد ديد. ديگه واقعا کنترل خودمو از دست داده بودم. رفتم پايين تخت که اگه بشه لای پاشو ببينم. آروم آروم دولا شدم. وای اصلا باورم نميشد چی دارم ميبينم. از لای پاش شورتش يه ذره معلوم بود. لای پاش يکم مو داشت که معلوم بود موهای اطراف کسشه که اينجوری از دور شورت تنگش اومده بود بيرون.چيز زيادی معلوم نبود ولی ديدن خط لای پاش خيلی سخت نبود. اومدم سرمو بيشتر خم کنم که ناخودآگاه دستم آروم خورد به پاش. اونم يه لحظه بيدار شد ولی دوباره خوابش برد. ايندفعه که خوابيد پاهاشو جمع کرد و به پهلو پشت به من خوابيد.کونش قلمبه قشنگ زد بيرون. دستاشو گذاشته بود لای پاش برای همين لای پاش يکم باز شده بود و من قلمبگی کسش رو ميتونستم ببينم. اون کون چاق و لرزونش چنان زده بود بيرون که من اصلا اختيار خودمو از دست دادم و در يک لحظه تصميم گرفتم به هر بهونه ای شده حداقل پيشش دراز بکشم. خيلی بی سرو صدا يه پامو آوردم بالا و رفتم رو تخت و پيشش دراز کشيدم. فاصلم باهاش خيلی کم بود ولی من ميخواستم بچسبم بهش. لای پاشو نگاه کردم ديدم يکم بازه. دستمو خيلی آروم بردم سمت لای پاش. کونش چنان قمبل کرده بود به طرف من که دستم سريع رسيد بهش. دستمو تا جايی که ميتونستم باز کردمو آروم گذاشتم روی کونش. تا من اين کارو کردم ديدم کونشو چند تا تکون داد و لای پاشو يکم بيشتر باز کرد. منم که ديدم اينجوريه کونشو شروع کردم مالوندن و آروم دستمو بردم سمت لای پاش که باز کرده بود.انگشت وسطی دستمو بردم جلوتر و اول با اون سعی کردم دستماليش کنم. انگشتمو از روی همون چيزی که پوشيده بود گذاشتم رو کسش. ديدم هيچ واکنشی از خودش نشون نميده. همونجور پشتشو به من کرده بود و فقط کونشو بيشتر به سمت من داد بيرون که من راحت تر بتونم باهاش بازی کنم. ديدم بهتره که به بدن لختشم دست بزنم. دامن خوابشو که حالا ديگه تا بالای روناش اومده بود بالا رو گرفتم و دستمو آروم بردم زيرش. چه رونای گوشتی ای داشت. آدم خوشش ميومد باهاش بازی کنه. دستمو کامل بردم زير دامنش و سعی کردم که هر جوری که شده از روی شورتش دستمو به کسش برسونم. اونم انگار فقط منتظر همين کار من بود. پاشو سريع جمع کرد که دست منو لای پاش بيشتر حس کنه. منم که ديدم اونم خوشش اومده از اين کار خودمو از پشت محکم چسبوندم بهش. وای چه کون نرمی داشت. کيرم رفته بود لای پاش. انقدر کونش نرم و گوشتالو بود که من هر چی خودمو بهش بيشتر فشار ميدادم بيشتر ميرفت تو. ديدم دستاشو آورد عقب و خودش لای باسنشو برام باز کرد که مال منو بيشتر لای پاش حس کنه. ديگه دامنشو کامل کشيدم بالا و از روی شورتش دستمو گذاشتم روی کسش. معلوم بود که خود کسش اصلا مو نداره چون خيلی راحت ميتونستم خط کسشو حس کنم و بمالم. ديدم برگشت. چشماشو بسته بود و حتی برای يه لحظه هم باز نکرد. تا برگشت کير منو گرفت و سعی کرد از همون روی شلوار بماله دور کسش. پتو رو کشيد رو خودش که راحت تر بتونيم خوش بگذرونيم. خودش پاهاشو آورد تو سينش و شورتشو از پاش درآورد و انداخت اونور تخت. تا اومدم بگم کرستتم در بيار من ميخوام پستوناتم ببينم ديدم خودش موهاشو باز کرد و به من اشاره کرد که لخت شو. پاشد نشست و کرستشو درآورد. منم شلوار و شورتمو درآوردم و تا سرمو آوردم بالا چشمم افتاد به پستوناش. وای چه آويزون بود. نوکش قهوه ای بود و هردوتاش داشت ميلرزيد. چه سينه های بزرگ و جذابی داشت. اومدم دست بزنم به سينه های لختش که ديدم پتو رو داد بالا و رفت زير پتو. حس کردم کير منو داره چنگ ميزنه. موهاشو گرفتم و از همون بالا دستمو بردم جلوش که سينه هاشو بگيرم تو مشتم. خودشو يه کم داد بالا که من بتونم اين کارو بکنم. کمرشو که تکون ميداد کل پتو تکون ميخورد. از بس که کونش بزرگ بود. آخ جون مامانمو لخت کرده بودم. نميدونستم از کجاش شروع کنم. انقدر با مال من خوب بازی ميکرد که خود به خود چشمام بسته شد. خيلی کيف ميداد. همون پايين سعی ميکردم انگشت پامو بمالم به لای پاش. ولی خوردنش انقدر حرفه ای و خوب بود که گذاشتم خوب بخوره برام. چشمامو کاملا بسته بودم و داشتم حسابی کيف ميکردم که يهو احساس کردم يکی داره ما رو نگاه ميکنه. اول به روی خودم نياوردم ولی لحظه به لحظه بيشتر حس ميکردم که يکی ديگه هم اينجاست که داره مارو نگاه ميکنه. جرئت اينکه چشمامو باز کنم رو نداشتم.خواستم بزنم به شونه های مامانم که حداقل اون ببينه چه خبره ولی اين کارم نتونستم بکنم. با خودم گفتم حتما زده به سرم و سعی مردم حواسمو بيشتر به بدن لخت مامانم که زيرم بود معطوف کنم ولی نميشد. يه ذره هم ترسيده بودم که اگه اين حس واقعی باشه اونوقت چی. ولی برای اينکه از شرش خلاص شم بايد چشمامو باز ميکردم. آروم يه چشممو باز کردم که ببينم آخه کی داره ما رو نگاه ميکنه. اينور که هيچی معلوم نبود برای همين مجبور شدم هر دو تا چشمامو باز کنم. همين کارو هم کردم و وقتی اونور دم درو نگاه کردم ديدم داداشم داره مارو قشنگ نگاه ميکنه. اصلا اون لحظه نميدونستم چيکار بايد بکنم. ديدم داداشم داره مارو نگاه ميکنه و قبل از اينکه من بخوام فکر کنم که چيکار بايد بکنم ديدم داره رونای لخت مامانو که از زيره پتو بيرون بود رو نگاه ميکنه. پس فهميدم که فکر بدن لخت مامانه و اينکه مامان الان داره زير اين پتو برای من چيکار ميکنه حواسشو حسابی پرت کرده. منم که ديدم اين بهترين موقعيته سريع بهش اشاره کردم توهم بيا پيش ما. سر مامانو گرفتم و با موهاش سرشو بالا پايين ميکردم و پشتشو براش ميماليدم که هم يه وقت سرشو بالا نياره ببينه منو داداشم ميخوايم دوتايی با هم جرش بديم و هم اينکه داداشمو بيشتر حشری کنم که راحت تر به ما ملحق بشه. بهش اشاره کردم بدو ديگه. اونم رفت اونور تخت و سريع شلوار و تی شرتشو درآورد و با اشاره دست من اومد رو تخت. چون يه کم سريع اومده بود رو تخت برای همين تخت يک لحظه تکون خورد و باعث شد که مامانم بفهمه يکی اومده رو تخت. اون موقع من خيلی ترسيدم . سريع دست مامانو گرفتم ولی دست منو پس زد. اومد بالا و پتو رو قشنگ زد کنار. تا داداشم رو هم پيش ما ديد به دوتامون نگاه کرد و گفت: شما دو نفر من يه نفر! ولی خودم هر دوتا تونو حريفم مامانيا. اينو گفت و رفت سروقت شورت داداشم و کون لختشو يهو کرد طرف صورت من. وای چی ميديدم. کون مامانم کامل جلوم باز شده بود. وای اين همون کونی بود اين همه وقت فقط بهش فکر ميکردم. سرمو يکم بردم عقبتر که خوب بتونم ببينم. خيلی دوست داشتم کسش رو هم ببينم ولی انقدر کونش نرم و گوشتالو بود که اصلا کسش معلوم نبود. دستامو آوردم بالا و لای باسنشو باز کردم. عجب کس خوشگلی داشت. درست حدس زده بودم. خود کسش هيچ مويی نداشت ولی دورش يه کم مو داشت. چوچولش از لای کسش زده بود بيرون و وقتی با دوتا انگشتام کسشو از لای پاش باز کردم تونستم توی کسش رو هم خوب ببينم. صورتی بود و انقدر خيس شده بود که آب کسش ريخته بود لای پاش. بالاترو نگاه کردم ديدم سوراخ کونشه. خيلی تنگ نبود و راحت ميشد حدس زد که مامانم کون هم زياد داده. داشتم با دقت کس و کون لخت مامانمو از نزديک نگاه ميکردم که ديدم مامانم برگشت سمت من و گفت داداشتم ميخواد ببينه از کجا اومده بيرون ولی من بهش گفتم که بهتره تو و داداشت باهم يه چيزی بکنين توش که حس کنين از کجا اومدين. اينو گفت و برگشت و دوباره کونشو کرد به من ولی اين بار رفت پايين تر که کيرمو خودش بتونه بکنه تو کسش. من تا اومدم کونشو رو شکمم ببينم ديدم کير منو گرفت و يهو کرد تو کسش. وای چه کس خيسی داشت. سوراخ کسش يکم گشاد بود ولی اون بدن بی موی دنبه ايش چنان بالا پايين ميپريد رو کير من که ميخواستم داد بزنم از لذت. داداشمو نگاه کردم ببينم اون داره چيکار ميکنه. ديدم اونم سرشو برده لای پای مامانم و همين جور که کير من تو کس مامانمه داره با بالای کس مامانم بازی ميکنه. سعی ميکرد چوچولشو از لای کسش بکشه بيرون و لای انگشتاش فشارش بده. چند دقيقه اين طوری گذشت که ديدم مامانم کير منو درآورد و زانو زد رو زمين و کونشو کرد به طرف داداشم که يعنی کيرتو از عقب بکن تو سوراخ کسم. داداشم هم سريع پاشد و کمر مامانمو گرفت و کيرشو چنان محکم کرد تو که مامانم يه جيغ کشيد. و دست منو گرفت و گذاشت رو سينه هاش و آروم در گوشم گفت : سينه هامو بمال عزيزم. جفت سينه هاشو گرفتم و شروع کردم با نوک قهوه ای و شق شده سينه های مامانم بازی کردن. چه پستونايی داشت. چون پستوناش جلوش آويزون شده بود با هر بار تلمبه زدن داداشم سينه های مامانم هم باهاش جلو عقب ميرفت. دستمو بردم پايين که همينطور که داداشم داره از عقب مامانمو ميکنه منم از اين پايين با کسش بازی کنم. چون خيلی با حرص دستمو بردم لای پاهاش ٫مامانم بهم نگاه کردو گفت توهم ميخوای کيرتو بکنی تو يه سوراخ مامان آره؟ اينو گفت ولی منتظر جواب من نشد. شونه هامو گرفت و يکم به سمت پايين فشار داد. رفتم پايين و زيرش خوابيدم. ديدم مامانم که به سمت داداشم قمبل کرده بود برگشت و به داداشم گفت: به داداشت کمک کن که بتونه اون سوراخ مامانم پر کنه و خودش لای پاشو بيشتر باز کرد که سوراخ کونش بيشتر باز بشه و من راحت تر بتونم کيرمو بکنم تو کونش. داداشم يه کم رفت عقب تر و من پاهامو از لای پای مامان و داداشم رد کردم و سعی کردم کيرمو يجوری بکنم تو سوراخ کون مامانم. اولش يه کم طول کشيد تا سوراخشو قشنگ پيدا کنم ولی بالاخره پيدا شد. دستمو بردم زير و از آب کسش ماليدم به دور سوراخ کونش. هر ۴ تا انگشتمو تا ته کردم تو کس مامانم و آب کسشو در آوردم بيرون و دوتا از همون انگشتامو کردم تو سوراخ کونش که قشنگ ليز بشه. همينطور که داشتم با سوراخ کونش ور ميرفتم ديدم داداشم لای پای مامانو باز کرده و داره کسشو قشنگ از نزديک ميبينه. يهو مامان گفت :‌ زود باش ديگه٫ لفتش بدين پامي شم شورتمو مي پوشما. اينو گفت و کون لختشو قشنگ چند بار اينور و اونور کرد و خودشو برای جر خوردن آماده کرد. من که ديدم به اندازه کافی سوراخ کونشو قشنگ خيس کردم براش کيرمو گرفتم و آروم کردم تو. اولش سخت ميرفت ولی مامانم انقدر لای پاشو باز کرده بود که کيرم يهو تا ته رفت تو کونش. ديگه آخ و اوخ مامانم حسابی در اومده بود که تا داداشمم کيرشو از عقب کرد تو کسش ديگه داد و فرياد مامان رفت بالا. چنان جيغ ميزد و آخ و اوخ ميکرد و اين بالش و پتو رو با دستاش چنگ ميزد که باعث ميشد من کيرمو بيشتر و سريعتر بکنم تو کونش. من که کيرمو در مي آوردم داداشم کيرشو ميکرد تو کسش و اون که کيرشو در مي آورد من کيرمو ميکردم تو کونش. ديگه کامل داشتيم جرش ميداديم. مامانم فقط ميگفت: آخ جون٫ خوشم مياد٫ يه کير تو کونم٫ يه کيرم تو کسم. وای چه خوبه٫خوشم مياد. کير کير من کير ميخوام. کير کلفت ميخوام که جرم بده. پارم کنه وای ....من اينارو که مي شنيدم وحشيانه تر ميکردمش. به داداشم نگاه کردم و گفتم بيا جاهامونو عوض کنيم. مامانم تا شنيد که ما ميخوايم کيرامونو حتی برای يه لحظه از تو کس و کونش در بياريم داد زد : نـــه ... در نيارين کيراتونو٫مامان تازه داره بهش خوش ميگذره ولی اينبار ما به حرفش گوش نداديم و خيلی سريع جاهامونو عوض کرديم. با اون کون کردنيش چنان قمبلی به سمت من کرده بود که ميشد توی کسشو تا ته ديد.لای کسشو باز کردم و کيرمو آروم کردم تو سوراخ صورتی کسش و داداشمم خودش کيرشو کرده بود تو کون مامانم. با دستم محکم ميزدم زير کونش و کيرمو تا ته ميکردم تو و در مي آوردم. جای همه انگشتام رو کون مامانم مونده بود. ديگه داشت فرياد ميکشيد. دوسه بار که کيرمو بيرحمانه کردم تو کس مامانم٫ چنان از ته گلو جيغ کشيد و آخ گفت که من يه لحظه دلم براش سوخت ولی با خودم گفتم اين اگه خوشش نميومد که لای پاشو انقدر باز نميکرد که کسش اينجوری بزنه بيرون٫ پس بذار جرش بدم٫ پارش کنم. انقدر با شدت خودمو جلو عقب ميکردم و کيرمو ميکردم تو و در مي آوردم که احساس کردم آبم ديگه داره مياد. برای اينکه بيشتر کيف کنم خودمو يه کم کج کردم که پستونهای مامانمو هم بتونم ببينم که با ريتم تلمبه زدن من مي جنبه و جلو عقب ميره. به پستوناش که نگاه کردم ديگه احساس کردم آبم واقعا داره مياد. کيرمو از تو کس جر خورده مامانم درآوردم و گذاشتم لای خط کونش. آبم خودش اومد و همشو ريختم رو کونش. ديدم مامانم از حال داره ميره. به داداشم نگاه کردم ديدم اون هنوز داره مامانو از کون ميکنه. منم برای اينکه همه بهشون بيشتر خوش بگذره دولا شدم و با دستم کس مامانمو مالوندم. چوچولش همش زده بود بيرون.آب کير خودمو ديدم که با آب کس مامان قاطی شده بود. اين صحنه رو که کون مامانم به سمت من قمبل کرده بود و کسش از لای پاش قلمبه زده بود بيرون و من داشتم با چوچولش ور ميرفتم رو خيلی دوست داشتم. همه ی انگشتامو تا ته کردم تو کسش. داشتم اون تو باز و بسته ميکردم که ديدم مامانم يه جيغ بلند از ته گلو کشيد و بی حال افتاد رو داداشم. سريع به کسش نگاه کردم ديدم علاوه بر اون آبهايی که تا حالا از کس مامانم اومده بود بيرون يه آب ديگه هم داره مياد بيرون. فهميدم ارضاء شده و اين آب کسشه. دهنمو بردم جلوتر و با زبونم آب کسشو ليس زدم. وای چه داغ بود. هم داغ بود هم ترش. برای اينکه ديگه خيلی بهش خوش بگذرونم همونجا آب کسشو براش دور کسش ماليدم. کير داداشم رو هم ميديدم که ميرفت تو سوراخ کون مامانم و در ميومد. سوراخ کونش چنان بازو بسته ميشد که من اصلا باورم نميشد که اون سوراخ کوچولو وقتی کير بخواد توش بره تا اونقدر ميتونه باز بشه. به داداشم نگاه کردم ديدم داره مثل خر تلمبه ميزنه و اصلا به اينکه مامانم حسابی جر خورده و افتاده روش اهميتی نميده. داداشم هی ميگفت:چه کونی٫ چه کس گشادی٫ من کون چاق و گوشتالوی مامانو دوست دارم. مثل اينکه اونم داشت آبش مي اومد. آره داشت آبش ميومد چون کون مامانمو داد بالا و کيرشو درآورد که آب کيرش نريزه تو سوراخ کون مامانم. کيرشو همون لای پای مامان گذاشت و آبش که اومد همشو ريخت همون لای پاش. به لای پای لخت پاره شده مامانم و به سوراخاش که جر خورده بود نگاه کردم و ديدم که آب هر سه تامون باهم قاطی شده. آب کير من و آب کس مامانم و آب کير داداشم همه باهم کاملا قاطی شده بود. پاشدم وايسادم که مامانمو لخت از بالا ببينم که داره با بي حالی و از روی درد زير لب آخ و اوخ ميکنه که يهو يه چيزی حواسمو بخودش پرت کرد. يه ذره دقت کردم و بو کشيدم ديدم بوی غذاست که مثلا من بايد حواسم بهش مي بود. از تخت پريدم پايين و دويدم سمت آشپزخونه که به داد غذا برسم و تو اين مسير به اين فکر ميکردم که الان اگه مامانم بگه پس چرا غذا سوخت بهش چی بگم

رختکن حمام

ماجرايي را كه ميخوام براتون تعريف كنم مربوط به چند سال پيشه. اون موقع سيزده چهارده سال بيشتر نداشتم. دوستي داشتم كه اتفاقا همسايه ديوار به ديوار ما بود. اسمش كامران بود و يك سال از من بزرگتر بود. اما چون از بچگي با هم بزرگ شده بوديم با هم ندار بوديم و مسايل سكسي تو خونه را براي هم تعريف ميكرديم. مامانهامون همسن بودند و خوشگل و خوش اندام. يكي از كارهاي مخفيانه اي كه مي كرديم اين بود كه دزدكي شورت مامانها را مي دزديديم و مي برديم يك جايي با هاشون حال ميكرديم. يا اينكه وقتي مامان كامران حموم بود ميرفتيم زير تخت اتاق خواب مامانش و منتظر مي مونديم. تا از حموم بياد بيرون و بياد تو اتاق خواب و لباس بپوشه. و ما به زور شورتشو ببينيم. تو مدرسه ماجراها و داستانهاي سكسي زياد ميشنيديم. اما تا اون زمان چشممون به كون و كس نيفتاده بود. حتي عكس سكسي هم نديده بوديم. و هر كدوم يك جوري پيش خودمون كس رو توصيف ميكرديم. خيلي دلمون ميخواست ببينيم. ولي اين امكان پذير نبود. تا اينكه زد و بابام كه تاجر بود و به دبي رفت و آمد داشت. پيغام فرستاد كه تو دبي ازدواج كرده. وديگه به ايران بر نميگرده و مامانم ميتونه طلاق غيابی بگيره. مامانم از شنيدن اين خبر حالش بد شد به طوري كه هر چند وقت يكبار از حال ميرفت و تا چند ساعت بهوش نميومد. دكتر هم يك مشت قرص و دوا داده بود و گفته بود كه اين حالت عصبيه و عادي. و بعد از چند وقت به حالت اولش بر ميگرده و حالش خوب ميشه. يك روز كه كامران به خونه ما آمده بود تا با هم تلويزيون تماشا كنيم مامانم به حمام رفت. كامران به من گفت كه بريم و زير تخت پنهان بشيم. گفتم باشه ولي حالا زوده چون مامانم هنوز لباسشو در نياورده. كامران قبول كرد هنوز چند ثانيه نگذشته بود كه صداي جيغ مامانم بلند شد. به طرف رختكن دويديم. در را كه باز كرديم ديديم كه مامانم بيهوش شده و كف رختكن افتاده ولی هنوز لباس تنش بود. بطرف مامان دويدم و برش گردوندم كامران كه از ماجرا خبر داشت اومد تو و بالا سرمون ايستاد. گفتم كمك كن ببريمش بيرون. گفت صبر كن حالا بهترين موقعست كه كون و كسشو ببينيم. من ناراحت شدم و گفتم حالا؟؟ گفت آره فقط يك نگاه ميكنيم همين. راستش يه كم حشري شده بودم. مامانم يك تاپ پوشيده بود با دامن مخمل مشكي بلند تا پايين زانوش. ساق پاهاش سفيد بود و برق ميزد. كامران دودلي منو كه ديد منتظر جواب نماند. نشست و يه كم دامن مامانمو بلند كرد و زيرشو نگاه كرد و گفت جووون. بيا نگاه كن جووون. حسابي حشري شده بود. منم همينطور. دامنشو بالا زدم. چي مي ديدم همون شورت سياه كشي چسبان با نقطه نقطه هاي سفيد پاش بود. من و كامران قبلا بارها اين شورت را به كيرمون ماليده بوديم. دامنو رها كردم. كامران مهلت نداد و در يك چشم بهم زدن تاپ مامانمو از تنش در آورد. مامانم كرست نبسته بود و دوتا پستان سفيد و بزرگ نمايان شد كه ميلغزيد. ديگه تاب نياورديم. دوتايي كنارش دراز كشيديم و هر كدام يك پستانش را به دهن گرفتيم و شروع كرديم به خوردن و ماليدن. خيلي حال ميداد كه ديدم كامران دوباره دامن مامانمو بالا زد. دست كرد كسشو از روي شورتش ماليد. هر دو بلند شديم و كامران پايين شورت مامان را كنار زد و براي اولين بار چشممون به جمال كس روشن شد. چه كسي. سفيد بدون حتي يك تار مو تميز و جمع و جور. كيرهامون داشت شورتمون رو پاره ميكرد. كامران زود كيرش را آزاد كرد و كيرش مثل دسته بيل عمودي در هوا معلق ماند. منم كيرم را در آوردم و كامران آرام اول دامن و بعد شورت مامان را از تنش خارج كرد و به كيرش ماليد. بعد خم شد و كس مامان را بو كرد و بوسيد. منم پشت سرش اين كار را كردم. بعدش آرام كسشو باز كرديم و داخلشو نگاه كرديم و خوب معاينه كرديم. خوب كه تماشا كرديم آرام مامانم رو برگردونديم. واي چه كون بزرگ و سفيدي داشت نرم و گرم. عجب خط كوني داشت. كامران داشت ميتركوند. من از اون بدتر. دست كرديم رانهاي نرمشو از هم باز كرديم. واي ي ي ي. چشممون به سوراخ كونش افتاد. اين سوراخ كون را حتي بعدها تو هيچ فيلم سوپري نديدم. صورتي و كاملا جمع دورش يك دايره قهوه اي رنگ بود. كامران ديگه طاقت نياورد. كيرش را فشار ميداد و بهم نگاه ميكرد. پرسيد: بكنمش؟ گفتم: جرش بده ولي فقط كونشو. كامران گفت اي به چشم. تف زد به كيرش و سرشو گذاشت رو سوراخ كون مرطوب مامانم و فشار داد و به فشار سوم و چهارم كيرش تا ته رفت تو كون مامانم. كامران دادكشيد: آتيشه آتيشه. من كه شديدا كيرمو ميمالوندم گفتم: فشار بده فشار بده. كامران دست برد پستانهاي مامانمو گرفت و شروع كرد به تلمبه زدن. مدام ميگفت جووون آتيشه جووون. بعد از چند لحطه شل شد و روي مامانم افتاد فهميدم آبشو خالي كرده تو كون مامانم. كامران را پس زدم كيرش به آرامي از كون مامانم خارج شد. ولي سوراخ كون مامانم همچنان باز بود. پاهاي مامانم را باز كردم و سوراخ كونش را بو كردم. چه بوي خوبي داشت كه با بوي آب كير كامران قاطي شده بود. سوراخش كم كم داشت جمع ميشد كه روش دراز كشيدم و كيرمو فرو كردم تو واي ي ي. كامران راست ميگفت داغ بود و مرطوب تا آخر فرو بردم و به تقليد از كامران دست بردم پستانهاش را گرفتم. شروع كردم به داخل و خارج كردن. در هر بار كه داخل مي بردم صدايي شبيه جزززززز از كون مامانم خارج ميشد. داشتم مي تركوندم. به اوج رسيدم. كيرم را تا ته فرو بردم و همه آبم را همانجا كنار آب كامران خالي كردم. كيرم را بيرون كشيدم. كامران كم كم به هوش آمده بود. زود با دستمال كلينكس كونشو تميز كرديم و شورت مامان را پاش كرديم وتاپ و دامنش را پوشانديم تنش. و بلندش كرديم برديم خوابانديم تو تخت خوابش. چند ساعتي طول كشيد تا بهوش آمد. از من پرسيد چطوري تنهايي به تخت خواب بردمش؟ جواب دادم كامران كمكم كرد. با وحشت پرسيد دستش كه بمن نخورد؟ جواب دادم نترس. لاي پتو به اتاق آورديمت

خاله جون

اگر بخواهم كه كل ماجرا را برايتان تعريف كنم شاهنامه فردوسي مي شود. داستان را از آنجايي شروع مي كنم كه يك روز من طبق معمول در زير زمين خانه مشغول كار كردن با كامپيوترم بودم. واونروز چون من بيشتر با كامپيوتر كار كرده بودم هوس كردم كه يك فيلم سوپر از هارد كامپيوترم تماشا كنم. در اونروز بر حسب اتفاق من تنها بودم. زنگ خانه ناگهان به صدا درآمد. رفتم كه در را باز كنم توي دل خودم مي گفتم خدايا چي مي شد كه يك زن مسني باشه و من باهاش سكس داشته باشم و چوچوله و کون تميزشو بخورم. در را كه باز كردم ناگهان ديدم خاله روح انگيز هستش خيلي ناراحت شدم. بالاخره بعد از پذيرايي از خاله روح انگيز از من خواست كه بروم و با كامپيوتر كار كنم. من گفتم خاله آخه تو تنها مي موني. خاله گفت باشه پسر خوشگلم. تو پاشو از درس و كامپيوترت نمون. بالاخره من قبول كردم و رفتم پايين و با خودم مي گفتم لعنت به اين شانس كه زن خوشگل خاله از آب دراومد. در زير زمين باز بود و من داشتم با خيال راحت فيلم سوپر را تماشا مي كردم. نگو خاله روح انگيز من پشت در وايستاده و منو تماشا مي كنه كه كيرمو درآورده بودم و يواش يواش مي ماليدم. يهو سر من داد كشيد: شاهين خجالت نمي كشي كه دودولتو در آوردي و دست بهش مي زني؟ به اين چیزا هم كه نگاه مي كني؟. من كه بدجوري ترسيده بودم يهو كامپيوتر را ريستار كردم و با مصيبت كيرمو كه شق شده بود زير شلوارم گذاشتم. خاله كه خيلي عصباني شده بود و مي خواست با سيلي منو بزنه با صداي بلند گفت: بذار مامانت بياد. پدرتو در ميارم. ضمنا داخل پرانتز چيزي بگم كه من موقعي كه بچه بودم حدودا 6 يا 7 سال داشتم خاله من كه پسر نداره از مادرم خواهش مي كرد و بعضي موقع ها منو با خودش به حموم مي برد. توي حموم منو لخت مي كرد و خودش شورتشو در نمياورد. توي حموم مي گفت پسر خوشگلم جيش داري؟ من هم خجالت مي كشيدم و مي گفتم نه. ولي خودش هميشه منو بغل مي گرفت و مي گفت پسر خوشگلم به پايين نگاه نكن من جيش بكنم و سپس كس سياهش در مي آورد و جیش مي كرد. بالاخره يك روز توي حموم به كيرم دست زد و گفت اين چيه پسر خوشگلم؟. من هم خندم گرفت و گفتم بده. خالم كسشو دراورد و به من گفت پسر خوشگلم اين چيه؟. من هم خندم گرفت. گفتم هيچي. خالم از كير من بوسيد و گفت تو چه پسر خوشگلي هستي. و شروع كرد به ور رفتن با كيرم. تا اينكه نوبت من شد كسشو نزديك من آورد و گفت دست بزن ببين چه نرمه. من هم كه از كس سياهش چندشم مي اومد. گفتم نه من دست نمي زنم. خالم به من گفت پسر بدي شدی ها. به حرف گوش نمي كني. گفت و بعدش دستشو برد به خايه هام و كيرمو ليس زد وگفت چقدر اينجات خوشمزه ست و شورتشو دراورد. من هم بذارين راستشو بگم از كسش بدم اومد ولي از كونش خيلي خوشم اومد و نتونستم خودمو كنترل كنم و كون قشنگشو بغل كردم و انگشتمو داخل سوراخ کونش كردم. بالاخره همين جور ما باهم توي دوران بچگي باهم سكس داشتيم تا اينكه من بزرگ شدم و خالم از اين كارش دست كشيد. توي همين حال كه داد و بيداد ميكرد من اين جريان را بهش گوشزد كردم. ضمنا خدمتتان عرض كنم كه این خاله من پسر نداره ولي دختر 4 تا داره كه همشون شوهر كرده اند و شوهرش هم فوت كرده و تنها زندگي ميكنه. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش مي كنم تو هم چيزي به كسي نگو. من هم قبول كردم و گفتم خاله مي خوام يه چيزي بگم ولي روم نميشه. خالم گفت چيه بگو خجالت نكش. گفتم خاله راستشو بخاي من خيلي دوست دارم كه يه زن لختو ببينم ولي همچين زني سراغ ندارم. خالم خنده اي كرد و گفت ميخاي مال منو ببيني؟. من كه بد جوري دست و پام مي لرزيد بهش گفتم آره. خالم گفت آخه اگه مامانت بياد و مارو ببينه چي؟. من گفتم خاله اونش با من به اين زوديها نميان. خالم گفت مثل زمان بچگيت اون جاتو دربيار. من خجالت كشيدم و گفتم خاله اول تو اونجاتو دربيار. خالم گفت بيا همديگرو بغل كنيم. منو بغل كرد و با صداي اوف اوفي به من گفت تو پسر من مي شي؟. من هم كه در همين حال خيلي خوشم اومده بود بهش گفتم آره. تو زنه خوشگل من هستي. يه خورده همديگرو بوسيديم و من لبهاشو مي خوردم و بعد زبونشو خوردم زبونش اينقدر خوشمزه بود. بالاخره كيرم شق شد و يواشكي كيرمو به كسش ماليدم. خيلي دوست داشتم كه هم كس و هم کونشو بخورم. يه خورده كه كير و كس را به هم ماليديم به خالم گفتم روح انگيز جون دوست دارم کونتو بخورم. من كه چشمهامو بسته بودم با خواهش من موافقت كرد و از من خواهش كرد كه ولش كنم. من هم ولش كردم و اون هم بلافاصله دامنشو كشيد پايين و من هم از شدت ذوق چشمهامو بستم. شورتشو كشيد پايين و باسنشو را از هم جدا كرد. بينيم رو كه بردم نزديكتر يه لحظه از بوي مدفوعش خيلي خوشم اومد و بهش گفتم روح انگيز چه بوي خوبي از اينجات مياد. خنده اي كرد و گفت زنهاي خوشگل بوي کونشونم خوبه. بالاخره يه خرده كونشو بو كردم خالم داد زد و گفت بعدا بو مي كني حالا کونمو بخور. کونشو كه خوردم خيلي خوشمزه بود. يواش يواش دادش به هوا مي رفت. كونشو ليس زدم تا اينكه به لاي پاش نزديك شدم. بوي كسش منو ديوونه كرد. رفتم جلو و شروع كردم به خوردن كسش. اولش موهاي سياه كسشو ليس زدم بعدا لبهاشو كه كنار زدم يه چوچوله قشنگي منو به خودش جلب كرد. چه چوچوله قشنگي. بزرگ و قرمز. چوچولشو كه مكيدم خالم اوف اوفش بلند بلندتر شد. من كه از خوردن كسش كارم تموم شد روح انگيز شروع كرد به خوردن كير من. كيرمو كه خورد بعدش خالم از من خواهش كرد كه آلتمو توي کونش بكنم. من هم كه براي كسش بي تاب شده بودم گفتم:روح انگيز اگه ممكنه اول كستو بكنم. خالم گفت اگه قول بدي كه بعد از اينكه كسمو كردي از عقب هم بكني مشكلي نداره. من هم قبول كردم. ابتدا كسشو كردم. آخ چه كس سياه و نرم و گرمي. من در عرض يك دقيقه و بيست و پنج ثانيه آبمو ريختم و بعد كيرمو كه در آوردم بلافاصله خالم كيرمو خورد و گفت پسرم چه خوشمزست. من هم كه سست شده بودم و مي خواستم برم كنار گفت پس تو قول ندادي كه از عقب هم بكني. همين جوري خوابيد روي زمين و کونشو نشان داد. من هم كه از همان بچگي از كونش خوشم ميومد وسوسه شدم و يك لحظه خوابيدم روش و کونشو با فشار باز كردم. من هم كه سر كيرمو به سوراخ تنگ و گرمش مي مالوندم گفت پس چرا فشار نمي دي بره تو؟. گفتم يه خرده حال كن. بعدا هر چه قدر بخواي فشار مي دم. يه خورده كه با كون نرم و لطيفش ور رفتم كيرمو فشار مي دادم. بچه ها جاتون خالي يه كون تنگ و گرمي داشت كه نگين و نپرسين. بالاخره يه خورده كه من به كونش تلمبه زدم آبم آومد و كيرمو دراوردم بيرون و آبمو ريختم روي صورتش. بعد از اون كه كارمون تموم شد به من گفت مثل اون بچگيهات جيش داري. من هم گفتم نه. گفت من مي خواهم برم جیش كنم. گفتم خوب برو ديگه منو چيكار داري؟. گفت آخه مي خوام پيش تو جیش كنم مگه تو نگفتي كه زنتم؟. من هم بالا خره قبول كردم و باهم رفتيم دستشويي. نشست و جیشش رو كرد. راستشو بخواين بچه ها تا به حال سه بار هم پيش من مدفوع كرده و من کونشو شستم. چون كه بوي مدفوعشو خيلي دوست دارم. خلاصه اونروز بالاخره مادرم كه اومد خالم قرار شد كه بره خونشون. اومد زير زمين و به من گفت دوست داري كه از اين برنامه ها داشته باشيم؟. من هم گفتم بله. باهم قرار گذاشتيم. حالا كه شوهرش هم مرده. گفت يه روز وقت كردي بيا خونه ما تا باهم بريم حموم و همديگو رو بشوريم. تا به حال چندين بار باهم حموم داشتيم و هروقت كه باهم هستيم چه در حموم چه توي جاهاي ديگه مثل خونه اگر موقعيت جور باشه باهاش حال مي كنم. اولين جايي كه باهاش حال مي كنم کونشه. چونكه همانطوري كه گفتم عاشق و كشته مرده بوي کونشم. اين ديگه خاله من نيست بلكه مثل زن خودم دوستش دارم و باهاش سكس دارم و حتي اينو به جرات مي تونم بگم كه از يه دختر هم بيشتر دوسش دارم. در ضمن خود من پسري بيستو چهار ساله هستم و خالم چهل و سه سال داره. توصيه من به شما جوونهاي باحال اينه كه حتما با خاله تان سكس داشته باشيد من كه از كس سياه خالم و كون و کون خوشبوش خيلي خوشم مياد

کردن مامان

ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به گاییدن مامانم که دو سال پیش اتفاق افتاد. یه روز بعد از تموم شدن امتحانات سال آخر دبیرستان تصمیم گرفتم برم شمال. رفتم خونه تا به مامان بگم که تصمیم دارم یه چند روزی برم شمال استراحت. در رو باز کردم و وارد خونه شدم. دیدم هیچ صدایی نمیاد. برام تعجب برانگیز بود چون همیشه اون موقع بابا خونه بود و مشغول گوش دادن به اخبار. گفتم شاید بابا هنوز نیومده. رفتم دم در راهرو. دیدم کفشای بابا هست اما چرا ماشینو ندیدم. خلاصه رفتم طبقه بالا. خواستم برم سمت اتاق خودم که دیدم سایه یه نفر افتاده رو فرش دم در اتاق بابا و مامان. رفتم جلو که دیدم در بازه. جلوتر که رفتم دیدم بله بابا جونم افتاده رو مامان و هی داره میمالونش. تو همین احوالات بودن که یهو تلفن زنگ زد. بابا یهو پرید و تلفن اتاقشونو برداشت. در ضمن اینو بگم که بابام جراح چشمه. خلاصه زنگ زدن و گفتن که عمل داره اورژانسی. لباس پوشید و رفت بیرون. منم قبلش خودمو قایم کردم. حالا مامان مونده بود تو کف کیر بابا. دیدم یکی از اسپری هاشو برداشت و میمالوند به کس قشنگش که مثل کس سفید برفی بود. مامانم 40 سالش بود اما مثل دخترای 20 ساله بود. خلاصه همینطور که مشغول دیدن حال کردن مامانم بودم جلق هم میزدم. دیدم مامان از جاش بلند شد. ترسیدم و به همین دلیل بلند شدم. اما تا بلند شدم سرم خورد به دستگیره در. یه هو مامانم برگشت و منوکه کیر کلفتم که تو دستم بود رو دید و فهمید که داشتم جلق میزدم. اومدم بلند شم که برم تو اتاق. مامانم سرم داد کشید گفت آشغال اینجا چه گهی میخوردی؟. من گفتم هیچی. گفت ای بد بخت عرضه نداری بری دختر بیاری حال کنی. اومدی نشستی حال کردن مامانتو میبینی جلق میزنی؟ اینو که گفت انگار یه پارچ آب سرد ریختن رو سرم. اومد و با همون بدن لخت دستمو گرفت و هولم داد رو تخت. گفت اینم مامانت با این بدنش خوب حالا زیارت کردی؟ پاشو برو. اینو که گفت نمیدونم چه حسی بود که نذاشت از جام بلند شم. مامانم گفت چته؟ بلند شو برو دیگه. گفتم آخه......گفت چیه نکنه میخوای با من حال کنی بی عرضه؟. میدونم که تو اهل دختر بازی نیستی. با این حرفای مامانم حس کردم دارم با زیدم حرف میزنم. خیلی با من ندار بود. گفتم یعنی اشکالی نداره با هم حال کنیم؟ گفت نه اما جلو بابات زیاد به من خیره نشو که شک میکنه. گفتم چشم مامانی. اومد و روم خوابید و با اون چشمای خمار و مست و حشریش گفت پسرم دوست داری ببینی از کجا به دنیا اومدی؟ گفتم مامان از خدامه. پاشو باز کرد و برگشت گفت بیا ببین. منم اول دیدم. بعد پریدم و شروع کردم به لیسیدن کسش. اونم برعکس شد و شروع کرد به ساک زدن. بعد از ده دقیقه گفت علی کیر میخوام. گفتم مامانی کیرم چطوریه؟ گفت مثل جوونیای باباته. گفتم پس میشه کرد تو اون کس هلویی؟ گفت این کس مامانته. مال خودته. هر کاری میخوای باهاش بکن. منم نامردی نکردم و کیرمو آروم کردم تو کس مامانم و شروع کردم به تلمبه زدن. بعد ده دقیقه آبم اومد و همشو خالی کردم تو کسش. بعدشم بلند شدیم و از هم لب گرفتیم. مامانم از تو کشوش یه قرص ضد حاملگی در آورد و سریع خورد. گفتم ای شیطون هر روز بابا رو سر حال میفرستی سر کار دیگه. یه نگاه خنده آمیز کرد و گفت از دست تو آدم فضول. به مامانم گفتم خیلی دوست دارم خواهرم سارا رو که دانشجویه و الان هم نیست رو بکنم. اونم گفت سارا پاره. یهو شاخ در آوردم. گفتم چطور؟ گفت یه روز حشری شده با خیار کسشو پاره کرده. تو دلم گفتم پس من مرده بودم؟. گفت اگه اومد راضیش میکنه که به من بده. آخه مامانم بعد از اون جریان خواهرم دیگه روش باز شده. کلی با خواهرم حال کردن. خلاصه من فهمیدم که تمام اهل خونه عاشق سکس خانوادگی هستن. یعنی فهمیدم که بابام هم خواهرمو گاییده. دیگه داشتم اسیدی حال میکردم. خوشحال بودم که دیگه کس به راهه.

خواب خواهر

اسم من حمیده. بیست سالمه. می خوام داستان سکس با خواهرم را براتون تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفره. یه مادر و دو خواهر. سارا که پانزده سالشه و ساناز که هفت سالشه. پدرمون در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد. یک روز که از دانشگاه به خونه اومدم مستقیماً به اتاق بالا (اتاق کامپیوتر) رفتم. یهو دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی رو سریع از داخل سی دی رام در آورد و به من سلام کرد. من متوجه موضوع شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد برای نهار خوردن رفتیم پایین. بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم. بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم. اون رو داخل سی دی رام گذاشتم. حالا فهمیده بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگه یک وسوسه شیطانی منو شادمان می کرد. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم پایین تا به ظاهر تو اتاقم استراحت کنم و منتظر بمونم تا خواهرم برای خوابیدن بره به اتاق بالا. بعد از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم. دیدم که سارای خوشگلم به سینه روی تخت خوابیده و یک دامن سیاه بلند و یک پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام رفتم کنار تخت و نشستم روی زمین و دستمو آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم رو میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش رو بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش رو که بالاتر دادم چشمم افتاد به شورت سفیدی که مدتهای زیادی کس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شورت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم. بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم. تصمیم گرفتم شورتش رو کمی پایین بکشم. آروم ناخنهام رو به زیر شورتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم. (البته حدود یک دقیقه طول کشید). شورتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شورتش را نمیداد. در این موقع یه کم ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه. ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده. اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلتی زد و به پشت خوابید و چشمهاش رو باز کرد. با تعجب گفت حمید اینجا چه کار می کنی؟. و همزمان متوجه پایین آمدن شورتش شد. با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چیکار داری می کنی؟. من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش رو مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم. همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم من موضوع سی دی رو می دونم. اگه جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم. رفتم در اتاق را قفل کردم و رفتم پیشش. دیدم داره گریه میکنه. گفتم مگه چیه؟. گفت می خوای با من چه کار کنی؟. گفتم نترس عزیزم. خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن. و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم. بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو رو تخت بنداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشو رو تخت انداخت. من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شورتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شورتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شورتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم. ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم. خواستم که کیرم رو در کسش فرو کنم. ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم و به خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم.(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیدوکایین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم . سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟. گفتم چیزی نیست عزیزم. میخوام دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید.(آخه کلفتی کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانته). گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد. بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم. ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت. تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرد به گریه کردن و گفت داداش غلط کردم که فیلم سکسی دیدم. اصلاً برو به مامانی بگو ...آخ آه....دردم میاد خیلی... وای مامان جون آخ... من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟. گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی. همون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش. ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه. بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهر خوبم.

من و مامان و امید

من اسمم رامتینه و اهل تهران هستم. اول از همه بگم که من گی هستم اما خوب سکس با زنها رو هم دوست دارم. داستان از اینجا شروع می شه که من و مامان و خواهرم تو خونه تنها هستیم چون مامان طلاق گرفته و ما با اون زندگی می کنیم............ مامان 39 سالشه و من 20. خواهرم هم 18سال. من از بچگی به مامان خیلی وابسته شدم. چون قیافم هم دخترونه بود همه به من میگفتن بچه ننه. ولی من ناراحت نمی شدم چون من واقعاُ مامانو دوست داشتم و اونم همینطور. مامان وقتی از بابا طلاق گرفت اوضاعش از نظر روحی به هم ریخت. برا همینم من همیشه کنارش بودم. از همین جا وابستگی من به مامان شروع شد و هر روز بیشتر می شد. حالا دیگه خواهرم هم تو یه شهر دیگه دانشگاه قبول شده بود و من و مامان همیشه با هم تنها بودیم. من دیده بودم که مامان با دوستای قدیم بابا قرار می ذاشت. اصلا جداییشون هم باعثش همین بود. یه چند بار دیده بودم که با اونا بیرون میره و دیر وقت میاد. اما به روی خودم نیورده بودم. نا گفته نمونه که مامان چون چند سال بود که ورزش می کرد جوون مونده بود و تو خانواده هم به زیبایی معروف بود. همه بهش می گفتن ازدواج کنه اما قبول نمی کرد. اگه کسی اونو می دید 27 ساله به نظر می رسید. رابطه من و مامان دیگه اینقدر نزدیک بود که مامان وقتی می خواست بره مهمونی لباساشو جلوی من امتحان می کرد و نظر منو می پرسید. یا تو حمام من کمرشو می شستم و .... این ماجرا ادامه پیدا کرد تا یه شب من نسشته بودم و مامان هم حمام بود وقتی از حمام بیرون اومد منو صدا کرد. راستی یادم رفت بگم که این آخرا رفتار مامان یه جوری شده بود که منو حشری می کرد. مثلا شبها که منو می بوسید ازم لب می گرفت یا جلوی من لباسای سکسی می پوشید و عشوه میومد. خلاصه منو صدا کرد گفت بیا این جا. منم رفتم. دیدم وای مامان فقط یه شورت گیپور پوشیده. بدون سوتین و یه آرایش غلیظ هم کرده بود. من دیگه حسابی حشری شده بودم. گفتم مامان جایی می خوای بری؟. گفت: آره می خوایم بریم مهمونی امشب. حالا ببین من پشت باسنم چی شده. می سوزه. منم رفتم پشتش و گفتم کجاشه؟. دستمو با احتیاط گذاشتم روی رون پاش. گفت بالا تر. منهم رفتم بالا تر. اونم هی کونشو میمالید به دستم. گفت رامتین جون امشب می خوایم با هم یه مهمونی داشته باشیم. اینو گفت منو بغل کرد. گفت: دوستت دارم پسرم و شروع کرد منو بوسیدن. دیگه من هیچی نمی فهمیدم. ازهم عاشقانه مثل یه زن و شوهر لب می گرفتیم. مامان شلوارم رو درآورد بعد تیشرتمو و آخر از همه شورتمو. کیرمو درآورد. بهم گفت امشب می خوام اونجا که ازش اومدی بیرون رو نشونت بدم و شروع کرد کیر داغ منو لیسیدن. من اصلا باورم نمیشد و بعد خودش شورتشو در آورد و خوابید رو تخت گفت بیا بغل مامانی عزیزم. من رفتم اونم خودش کیرمو به کسش راهنمایی کرد. کردم تو وای چه باحال بود. من از چه جای نرمی اومده بودم بیرون. عالی بود. اونشب منو مامانی خیلی حال کردیم. مامان از من قول گرفت که مثل یه زن و شوهر باشیم. همیشه کنار هم باشیم. منم چون دوستش داشتم قبول کردم. اما انگار ته دلم راضی نبودم. انگار منم مثل مامان دلم میخواست یکی منو همین طور دوست داشته باشه. دلم میخواست ببینم سکس با یه پسر چه حالی میده. دلم می خواست یکی رو دوست داشته باشم مثل یه زن. نمی دونم شاید من باید دختر می شدم. آخه تو مدرسه من از همه بچه ها خوشگلتر بودم. قیافم هم که دخترونه بود. بچه ها به کونم دست می زدن من خوشم میومد. اما به روی خودم نمیوردم. اونا هم فکر می کردن من حواسم نیست. ما جرا گذشت تا من وارد دانشگاه شدم اونجا با یه پسرهم رشته ام آشنا شدم که شهرستانی بود و اونجا خونه داشت. اسمش امید بود. ما با هم خیلی خیلی صمیمی شدیم. من بعضی شبها اونجا می خوابیدم. واسه درس خوندن کم کم احساس کردم که بهش خیلی وابسته شدم. همو واقعا دوست داشتیم. تا اینکه یه روز از احساسام با هاش صحبت کردم. اونم گفت که منو دوست داره و حاضره که منو ارضا کنه. امید هم به خونه ما رفت و آمد داشت و با مامان هم صمیمی بود. مامان هم بهش اعتماد داشت. یه روز اومد خونه ما. مامان هم نبود. من یه جوری بودم. یه حس عجیبی داشتم. امید هم انگار فهمیده بود که من حشریم. منو تحریک می کرد. منم تصمیم خودمو گرفتم. رفتم تو اطاق لباسامو در اوردم. یه آرایش غلیظ کردم. ناخونامو لاک زدم. موهای بدنم خیلی کم بود. همیشه میزدم. همون شورتی که با مامان اون شب سکس داشتیمو پوشیدم و یه سوتین هم بستم و اومدم جلوی آیینه. خودمو تو آیینه دیدم. واقعا مثل یه دخترشده بودم. اومدم بیرون. امید منو که دید اولش جا خورد. اما من رفتم جلو. خودمو انداختم تو بغلش. اونم منو بوسید. ازم لب گرفت. بعد گفت بیا با هم بریم حموم. منو بغل کرد و برد تو حمام. من خودمو در اختیارش گذاشته بودم. وان حمومو پر از آب گرم کرد. مدام منو می بوسید. من داشتم واقعا حال میکردم. منم دستمو گذاشتم رو کیرش و می مالوندم. بعد من شلوارکشو در آوردم. شورتشو بو کردم. این بو منو مست می کرد. شورتشو در آوردم و کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به لیسیدن. چه لذت بخش بود. اونم اول حسابی ازم لب گرفت. منم براش عشوه میومدم. اومد پشتم. اول سوتینو باز کرد و بعد شورتمو کشید پایین و کون سفید بی موی منو بوسید و لیس زد. من تو آسمونا بودم. یه کم گاز گرفت. بعد منو برد تو وان حمام. منو خوابوند و شروع کرد نوک سینه هامو خوردن و با انگشتش می کرد تو کونم. منم با کیر داغش بازی میکردم و از لذت آه می کشیدم. بعد اومد و انگشتای پامو مک زد. مدام قربون صدقه ام میرفت. مثل یه دختر شده بودم. باورم نمی شد!. منو بلند کرد و از پشت خوابوند. منم کونمو قنبل کردم. اول با یه کم آب و صابون کون سفیدمو شست و بعد آروم کیرشو فشار داد تو سوراخم. یه کم درد داشت. اما لذت می بردم و شروع کرد تلمبه زدن و از پشت سینه هامو فشار می داد. مرتب به کونم سیلی میزد. وقتی آبش اومد همشو ریخت تو کونم. من دیگه ازحال رفتم. اون منو تو حمام شست و منو بغل کرد و از حمام بیرون آورد. رفتیم تو اتاق. امید رفت سر کمد لباسای مامانم. یه شورت زنونه ، یه سوتین مشکی ، تاپ و دامن کوتاه آورد و تن من کرد. خیلی حال می داد. یه کم که حالم جا اومد آرایش کردم. با هم شام خوردیم. لذت بخش ترین شام عمرم بود و تا صبح مثل یه زن و شوهر تو بغل هم خوابیدیم. در حالی که ظاهرا من یه پسر بودم. اما در درون احساس دختر بودن می کردم. با امید قرار گذاشتیم که با هم ازدواج کنیم. راستی از مامان بگم. مامان اون شب ما رو دیده بود. اما هیچی نگفته بود. بعدها فهمیدم امید با مامان هم رابطه داره. حالا دیگه منو مامان هردو زن امید بودیم. امید هم واسه من وهم مامان شوهر بود. حالا یه مدته که هر سه داریم با هم با لذت زندگی میکنیم و سکس گروهی لذت بخشی داریم. دوستدار همه بچه های ایران "رامتین"

نوار بهداشتی خواهرم

خیلی وقت بود به خواهرم نظر داشتم.یعنی همیشه می خواستم بدنشو لخت ببینم.حتی اگه فقط یه ذرش هم که شده .لباس کوتاه که می پوشید من همیشه چشمام دنبال این بود که وقتی میشینه و پاهاشو دراز می کنه من چجوری می تونم لای پاهاشو بیشتر ببینم.تنها که می شدم لباس زیراشو همرو ناز می کردم٫بو می کردم و همیشه تصور می کردم توی این شورت صورتی که الان تو مشتای منه یا اون کرست سفیده چی میاد وقتی خواهرم اونارو می پوشه.چند سال بود که تا دولا میشد که از طبقه پایین یخچال چیزی برداره من باسنشو که قلمبه می زد بیرون حسابی بادقت نگاه می کردم.دولا که میشد خطه وسط سینهاش منو دیونه میکرد و همیشه حوله حمومش رو تا میرفت حموم قایم می کردم که مجبور شه منو صدا کنه که حولرو بهش بدم.چشمامو می بستم و توی حولرو بو می کردم که تا چند لحظه دیگه بدنه خیس لخت خواهرم میاد توش٫تا اینکه: یه روز قرار شد که من برای خرید یه سری چیزایی که برای خونه می خواستیم برم بیرون.مامان یه لیست داد که اینارو بخر.منم قبل رفتن٫رفتم بالا تو اتاق خواهرم که ازش بپرسم که اگه اونم چیزی لازم داره بگه براش بخرم. رفتم بالا دیدم روی میز توالتش دولا شده و داره رژ لب میزنه.شرتش از پشت شلوارش زده بیرون.همون شورتی که دیروز تو مشهای من بود.تا منو دید روشو برگردوند به من .منم گفتم که دارم میرم خرید و اگه چیزی می خواد بگه.اونم یکم فکر کرد.رفت سمت کمدش.راه که میرفت چون سوتین نبسته بود سینهاش می لرزید و منو دیدونه تر میکرد.برگشت و گفت اگه پول اضافه اومد برای من یه بسته نوار بهداشتی بخر لطفا.اینو که گفت من دستام شروع کرد به لرزیدن.تصور اینکه نوار بهداشتی رو برای کجاش میخواد دنیا رو جلوی چشمام لرزوند.اون پاهای کشیده و باسن برجسته که اون داشت.لاشو باز میکنه با انگشتاش قشنگ بازش میکنه که اون خطه وسط اونجاش باز بشه و بدنش میلرزه وااای دیگه نمیتونستم ادامه بدم.نمیدونستم اینبار چجوری جلوی خودمو بگیرم. به هر بهونه ای هم که شده حتی برای یک ثانیه باید بهش دست می زدم. ناخودآگاه پولو دادم به اون دستم. دسته راستمو بردم جلوتر.با خودم گفتم فوقش می زنه تو گوشم.مهم نیست.من باید این طلسم رو میشکوندم.دستمو بردم لای پاش و به شوخی گفتم : برای اینجات می خوای٫آره؟ و قبل از اینکه بخواد عکس العملی نشون بده٫هی گفتم :‌آره؟ اینحا آره؟ آره؟ و هی بیشترو بیشتر اونجاشو با دستم مالوندم.همونطور که تصور میکردم بود.ناز٫داغ و نرم.اونم چون حول شده بود یه جیغ کوچیک زد و دست منو کنار کشید و با خنده گفت :‌کره خر با اینجای من چیکار داری؟ و ادامه داد:نه برای الان نمیخوام چند روز مونده هنوز و موقعی که من داشتم از پله ها میومدم پایین آروم گفت:گفتم که برای الان نمیخوام٫نگران نباش و رفت تو اتاقش و در رو بست.من اصلا نفهمیدم چجوری رفتم و چیزایی رو که مامان گفته بود خریدم و از داروخونه نوار بهداشتی رو گرفتم و برگشتم خونه.کلا حدوده نیم ساعت طول کشید. وسایل رو به مامان دادم و اونم مثل همیشه قرقر (‌غرغر) کرد که زود حاضرشین که میخواییم بریم خونه مامانی.ما به مامان بزرگمون میگیم مامانی.رفتم بالا که نوار بهداشتی رو به خواهرم بدم.ترسیدم که شاید عصبانی باشه برای همین در زدم اونم گفت بیا تو.رفتم تو و نوار بهداشتی رو بهش دادم.تشکر کرد و نوار بهداشتی رو گرفت و شروع کرد به خوندن پشت جعبش.یهو ازش پرسیدم:اگه بلد نیستی چجوری باید استفاده کنی من بلدم.آخه این جدیده اون یارو فروشنده داروخونه بهم توضیح داد و سریع بدون کوچیکترین وقفه ای ادامه دادم:جدی میگم اگه بلد نیستی بگو٫اصلا جون من بذار من برات بذارم٫می خوام ببینم این چیه که شماها همش استفاده میکنین٫جون من٫جون من بذار دیگه.اونم که از این اصرار من خندش گرفته بود یه ذره کلشو اینور و اونور کرد. گفت:آخه بتو چه ما اینو چجوری استفاده می کنیم.منم سریع قبل از اینکه ادامه بده گفتم:جون من.آخه خیلی کنجکاوم٫جون من بذار دیگه. اونم گفت:از دست تو.بعد پاشو باز کزد و گفت میذاریم اینجا.من دیگه دنیا جلوی چشمام سیاه شد.هی اونجاشو با دست فشار میداد و میگفت:خوب دیدی!! اینجا اینجا.من که تاحالا اینقدر از نزدیک اونجاشو حتی با شورت ندیده بودم دیگه سرم سوت کشید.حس میکردم پیشونیم خیس خیسه و تمام موهای بدنم سیخ شده. گفتم:اینجوری که نه.می خوام خودم این کارو بکنم٫یعنی قشنگ بازش کنم دست بزنم ببینم چجوریه.اونم گفت:آخه الان که نمیشه گاو جان.مامان خونس.گفتم مامان با من.مثل برق پریدم پایین و گفتم که منو خواهرم ۱ ساعت دیرتر میایم.مامانم چون میدونست یه ساعت ما شاید بشه ۱۰ ساعت گفت:بیشتر نشه ها٫میدونی که مامانی خیلی ناراحت میشه اگه دیر بیاین.منم گفتم:قول میدیم.شما تا برسین اونجا یه ساعت نشده ما اونجاییم.بوسش کردمو رفتم تو اتاقم.حدوده ۲۰ دقیقه بیشتر طول نکشید که مامان یه خداحافظ بلند گفت و رفت.منم از بالا نگاه کردم که مطمئن بشم رفته.مطمئن که شدم٫رفتم تو اتاق خواهرم.بهش جریان یک ساعت دیرتر رفتنمون رو گفتم. ولی نمیدونستم چجوری باید دوباره موضوع رو پیش بکشم که همه چی مثل اون موقع خوب پیش بره.نشستم رو میزش و اینور و اونورو نگاه میکردم که یه چیزی پیدا کنم که بهش بگم که یهو گفت:هنوزم کنجکاوی! و پاشو باز کرد و گفت:اگه میخوای ببینی بیا دیگه دیونه.منم رفتم.دستمو گرفت و اول به اطراف اونجاش و بعد خود اونجاش مالوند و بقیش رو به خودم واگذار کرد. به کمرش دست زدم.دیدم داره باسنشو تکون میده.گفتم بذاز اول از نزدیک ببینم.سرمو کردم لای پاهاش .احساس کردم به آرزوم رسیدم.شورتی که تا حالا فقط بو میکردم الان فقط به فاصله ۱۰ سانتی من تو بدن خواهرم بود.از زانوهاش تا بالا رو لیس میزدم.با همون صدای حشریش خیلی آروم و زیر لب گفت:اونجا نیست که بالا تره.با دندون شورتشو در آوردم ولی جرات نداشتم چشمامو باز کنم.تصور اینکه از نزدیک میتونم اونجاشو ببینم برام امکان پذیر نبود.پاهاشو گذاشتم رو شونهام و کم کم چشمامو باز کردم.باور نکردنی بود اینقدر که خوشگل بود.اونجاش رو که قلمبه زده بود بیرون از لای پاهاش شروع کردم به خوردن.نوار بهداشتی رو از تو مشتش گرفتم و پرت کردم اونور.بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت.اصلا یادم نیست کی لباسای اونو و خودمو درآوردم.ماله منو گرفته بود تو دستش.خودش برگشت.ماله منو اول مالوند به ماله خودش و بعد کرد تو .فقط آروم گفت:حواست باشه نریزی تو.منم با گفتن:م م م مثل گاو تایید کردم که باشه خیالت راحت باشه.خودمو انداختم روش و شروع کردم خودمو بالا پایین کردن.وسط آخو اوخش همینطور که جیغ میزد یهو اسم یکی از دهنش دررفت و گفت:فلانی منو بکن٫ منو بکن.منم که دیدم این اسم با اسم من خیلی فرق داره فهمیدم که کی با خواهره ما شیطونی میکنه.ولی اون موقع اینقدر حواسم به چیزای دیگه بود که بعد از یه ثانیه یادم رفت که اصلا چی گفته.برش گردوندم و اینبار من ماله خودمو کردم تو ماله اون و هی خودمو جلوعقب میکردم.دیگه ماله من داشت میومد.درآوردم و ریختم رو شیکمش و بیهوش شدم.چشمامو که باز کردم دیدم لباس پوشیده داره آرایش میکنه.منو که دید گفت:بدو خره٫الان مامان اینا شاکی میشنا.بدو که دیر شد.منم سریع یه دوش گرفتم و ماشین روشن کردمو از پایین بوق زدم که بیا بریم.باهم رفتیم خونه مامانی و تمام مدتی که اونجا بودیم به هم نگاه می کردیم و می خندیدیم.بقیه هم فکر میکردن که ما از دیدن مامانی اینقدر خوشحال شدیم

مهرناز و نازی

تازه ماشین رو از تعمیر گاه گرفته بودم و داشتم میرفتم و با یکی از دوستام هم تلفنی حرف میزدم و میخواستم برم پیش اون به همین خاطر سرعتم کم بود کنار یکی از خروجی‌های اتوبان یهو چشمم به یه زن جون افتاد نا خودآگاه چون سرعتم هم کم بود ایستادم و از تو آینه نگاهش کردم اول بی اعتنا نگاه کرد و بهد از چند لحظه که معلوم بود دودله اومد سمت ماشین از تو اینه که خوشکل به نظر میرسید شیشه رو دادم پایین با صدای گرفته‌ای پرسید شما مسیرتون سمت .... میخوره؟ من هم با خنده گفتم آره و از دوستم خدا حافظی کردم در رو باز کرد و نشست تو ماشین معلوم بود که دودل بوده که سوار شه یا نه!!!! بعد گفت ببخشید که مزاحم شدم من هم فقط خندیدم و گفتم مسیر بعدی شما کجاست؟ با نگاه نه چندان خوشایندی پرسید مگر شما ....... نمیرید؟ گفتم چرا خانوم اول شما رو میرسونم خوبه؟ گفت ممنون و روبرو رو نگاه کرد چند لحظه ساکت بود و بعد گفتم شما همیشه اینقدر بد اخلاقین؟ یهو انگار شوکه شد و با یه حالتی برگشت طرف من ولی انگار خودش هم فهمید بد عکس العملی نشون داده چون با لحن ارومی گفت نه اول از همه تعجب کردم از لحن حرف زدن و عکس العملش زیاد نتونستم قیافش رو خوب ببینم چون داشتم میروندم ولی قیافه بامزهای داشت البته خوشکل هم بود دیگه حرفی نزدم و صدای ظبط رو بلند کردم و به شانس کیریم داشتم میخندیدم داشتیم میرسدیم دیگه پرسیدم میتونم باز هم شما رو ببینم گفت اره ولی.... دیگه معطل نکردم و کارتم رو دادم دستش دوباره گفت ولی.... گفتم پس زنگ بزن ولی زود باشه خندیدم و معطل نشدم ناز کنه حال این کا رو نداشتم وراه افتادم در که بسته شد رفتم تو فکرش من حتی اسمش رو هم نپرسیدم ولی به قیافه و رفتارش نمیخورد که جنده باشه چون بیشتر به ادم‌هایی شبیه بود که برای اولین بار یا برای سرگرمی یا کنجکاوی اتو میزنن بودسنش هم حدود 27 یا 28 بود ولی اندامش رو فرم نبود ولی سکسی بود با اون گونه های پر و لب‌های قلنبه که بد جوری روشون ماتیک قرمز مالیده بود راستی چطور اون آرایش غلیظی که اون کرده بود به چشمم نیومد تو همین حین یه ماشین بد جوری پشتم بوق زد تازه به خودم اومدم راه رو باز کردم اون هم کلی هوار زدو رد شد........شب ساعت 9 بود که زنگ زد +الو سلام خوبی؟ -مرسی +کجایی عزیزم؟ گفتم دارم میرم خونه گفت میخوام ببینمت و قرار گذاشتیم راستش من از تعجب داشتم شاخ در میاوردم چون رفتار و حرفهای ظهرش با لحن حرف زدن لوندش از پشت تلفن خیلی فرق داشت رسیدم سر قرار این بار یه مانتو تنگ پوشیده بود و آرایش زیادی هم کرده بود موهاش رو هم ریخته بود یک دستش رو کنار سرش و یه عینک شب هم زده بود. سلام کردم دست داد!!! و پرسید میخوای من رو کجا ببری؟ دیگه حسابی تعجب کرده بودم و لی فوری گفتم هر رستورانی که تو بخوای عزیزم البته بیشتر منظورم این بود که بفهمم مزه دهنش چیه و منظورش چیه!!! اون هم با صدای یواش در حالی که سرش رو انداخته بود پایین پرسید بعدش؟ یواش یواش داشتم حشری میشدم خیلی ناز پرسید من هم شیطنتم گل کرد و گفتم بعدش هم میریم میگریم با هم باز هم پرسید بعدش؟ خندیدم و گفتم اگر نخوای بری خونتون خونه ما!!!! ساکت شد فکر کردم شاید زود گفتم یا نباید اینقدر رک میگفتم یهو با همون صدا گفت باشه عجب دختر باحالی بود برای چندمین بار تعجب کردم ولی مثل اینکه از این آدم همهچی برمیامد که گفت ولی اگه میخوای شب پیشت بمونم باید به من صد تومن بدی و اینقدر ساده و عامیانه گفت که خندم گرفت و گفتم بابا بی خیال به ما فقیر فقرا تخفیف بده ما هم دل داریم که با صدای عربدش روبرو شدم چون داشت گریه میکرد و جیغ میزد و حرف میزد چیز زیادی دستگیرم نشد از حرفهاش فقط شیشهای ماشین رو دادم بالا که صداش بیرون نره فقط از بین حرفهاش بی شعور و نفهم و بی غیرت و رو شنیدم به پست یه آدم دیونه خورده بودم گفتم بابا شوخی کردم ببخشید یهو ساکت شد من هم عصبانی بودم داشتم برمیگشتم سمت اون جایی که سوارش کرده بودم که باز هم با صدایی گرفته گقت تو رو به خدا من رو ببخش من منظوری نداشتم یهو نفهمیدم چی شد هر چی تو بگی اصلا شام هم نمیخوام هر کاری تو بگی باشه؟ دیوانه بود و من هم عصبانی داشتم خدا خدا میکردم فقط زود برسیم و پیادش کنم مثل سگ پشیمون بودم که شماره دادم بعد گفت من رو بخشیدی؟ گفتم آره عزیزم مساله‌ای نبوده که.... گفت پس بریم گفتم کجا گفت خونه شما دیگه شام رو هم بیخیال شو باشه و دستش رو گذاشت روی پام من شک نداشتم که مشکل روانی داره از حرف‌هاش و کارهاش که هی ضد و نقیض بود معلوم بود دستش رو گذاشت روی کیرم و مکثی کرد و بعد شروع کرد به مالیدن پچیدم داخل کوچه که یهو لبهاش رو گذاشت رو لبهام و یه لب سریع از من گرفت انتظار این یکی رو نداشتم ولی خوب چون سر این کوچه پیاده میشد هیچی نگفتم رسیدیم و من وایسادم پرسید چرا اینجا وایسادی؟ گفتم من میخوام برم جایی کار دارم اصلا هم یادم نبود باشه برای یه شب دیگه شب به خیر گفت نه میدونم که از کار من عصبانی هستی من رو تو رو به خدا ببخش دست خودم نبود به قران راست میگم نمیدونم دلم سوخت یا حرفش به دلم نشست اون هم فهمید چون گفت حرکت کن بی اختیار راه افتادم که گفت امشب تا صبح هر کاری که بخوای با من میتونی بکنی خندم گرفته بود ولی اون خیلی جدی داشت میگفت پرسیدم میتونم ازت یه سوالی بپرسم گفت چی گفتم ناراحت نمیشی گفت نه! گفتم تو این کاره نیستی از حرفها و کارات هم معلومه پس چرا می خوای ادا در بیاری؟ گفت نه تو کارت رو میکنی و من هم پولم رو میگیرم گفتم خوب ولی فکر نمیکنی صد تومن برای یک شب خیلی زیاده گفت اگر کمتر میدی من رو پیاده کن! نمی دونستم باید چی بگم یا چی کار کنم عجب شبی بود ! گفتم باشه ولی باید به من ثابت کنی که به اندازه صدتومن میارزی قبوله؟ دکمه پایین مانتوش رو باز کرد و دکمه شلوارش رو هم باز کرد دست من رو گرفت و گذاشت بالای شلوارش و گفت امتحان کن دست زدم کس تپلی داشت گفتم نه مال همه همینه فرقی نداره گفت ببین آقا پسر من صد تومن میخوام اگه میدی در ازاش من هم به تو میدم اگر نه بذار من برم همین و صداش قطع شد خیلی دوست داشتم بدونم چرا کنجکاو شده بودم برگشتم نگاهش کردم باز هم سرش پایین بود گفتم خوب من هنوز اسم تو رو هم نمیدونم نمیخای به من بگی؟ اروم گفت پریوش ولی صداش معلوم بود میلرزید اول فکر کردم ترسیده ولی از زیر یه تیر برق که رد شدیم دیدم صورتش برق میزنه فکری به نظرم رسید گفتم حاضری قبلش بریم شام بخوریم سرش رو تکون داد.......اواخر شام بود که گفتم من حاضرم این پول رو بهت بدم و کاری هم باهات ندارم ولی میخوام بدونم میخوای چیکار؟ همین اخه تنها فکری که به ذهنم رسید که بهش یه دستی بزنم همین بود گفت لازم دارم گفتم میدونم ولی برای چه کاری خیلی ساکت شد و سرش رفت پایین فکر کردن دوباره داره گریه میکنه ولی سرش رو اورد بالا و محکم گفت برای پول دکتر پسرم میخوام ازم سوال نپرس دیگه اگر میدی که بده وگرنه من برم و اشکش جاری شد. راستش ته دلم لرزید ولی گفتم این هم از همون دروغگوهاست مثل بقیه پرسیدم لابد شوهرت هم معتاده و تو زندونه؟ که بلند شد و یه نگاه بهم کرد و رفت همین... بدون این که چیزی بگه میدونستم مثل بقیه ناز میکنه و بیرون اتفاقی سر راهم سبز میشه میز رو حساب کردم و اومدم بیرون دیدم نیست فقط یه ناکسی دیدم از سر خیابان رفت تیز رفتم دنبالش دیدم خوشه تاکسی رو نیگر داشتم و اون رو پیاده کردم البته به زور و سوارش کردم تصمیم رو گرفته بودم گفتم من حاضرم همه هزینه بچه‌ات رو بدم ولی به شرطی که اون رو ببینم و تو هم راستش رو بهم بگی همیین وگرنه میتونی پیاه‌شی داشت من و من میکرد که دوباره گفتم همین!!! گفت باشه گفتم بچه ات کجاست گفت خونه گفتم بریم بیاریمش توقع داشتم جا بزنه گفت باشه ولی به شرطی که قول مردونه بدی سر حرفت باشی گفتم قول ادرس یکی از محله‌های خفن رو داد و داشت آرایشش رو پاک میکرد این بار من ریدم گفتم نکنه فکرهایی داشته باشه؟ بهش گفتم بذار من زتگ بزنم به یکی از دوستام اون دکتر آشنا سراغ داره بیماریش چی هست؟‌گفت مربوط به کلیه‌ش....اون شب ما رفتیم بیمارستان...... و بچه‌اش رو خوابوندیم خیلی حالم گرفته شد یه بچه ده ساله که از هشت سالگی مجرای ادرارش نیمه بسته بود و خرج عملش نود هزار تومن بود(البته تو بیمارستان بادکتر بیشتر از این حرفا شد) و این مادر نداشت و برای تهیه‌ش میخواست خود فروشی کنه بعد از انجام این کار احساس خوبی داشتم تو این یه هفته پریوش هر روز زنگ میزد و قربون صدقه من میرفت شوهرش معتاد بود و به جرم جیب بری در زندان بود یه شب پریوش گفت میخوام کارات رو جبران کنم و باهام قرار گذاشت و به من گفت میخوام کاری کنم که هیچ وقت فراموش نکنی گفتم پریوش تو شوهر داری و من .... گفت خفه شو رفتیم میدان....... تو یکی از خیابان ها دم درب یه خونه گفت وایسا با موبایل من به یه شماره زنگ زد و بعد درب پارکینگ خونه روبرویی باز شد و من رفتم تو و از ماشین پیاده شدم من رو به دوستش معرفی کرد و خوش آمد گفتن اولش یکم ترسیده بودم ولی چون دوستم خیلی چیز از پریوش میدونست و میدونست که امشب با اونم یکم خیالم راحت شد از در که رفتم تو یه صدای موزیک ملایم میومد ونر ضعیفی سالن رو روشن میکرد که دیدم یکی دیگه هم اومد و سلام کرد و تعارفم کرد رو مبل پریوش هم روبروی من بود اونها اومدن کنار من و شروع کردن به خوش و بش که یه صدای ضریف دخترونه هم از پشت به من سلام کرد برگشتم یه دختر حدودا 17 با 18 ساله بود اون هم اومد پریوش تا اون رو دید به من خندید و گفت اگه با من کاری نداری احمق جون من سرم درد میکنه برم بخوابم توی اون اتاق روبرو.... تا اومدم حرفی بزنم شب بخیر گفت و رفت باز هم ترسیدم ولی با ناز و نوازشی که میشدم ترسم جای خودش رو به سکس داد مهرناز هم اومد و روی پام نشست و بعد از کلی عشوه گفت میخوام با هم امشب مست شیم خندیدم که نازی از کنار کاناپه یه شیشه ویسکی در اورد و مهر ناز هم بلند شد رفت و با چند تا لیوان برگشت نم نم مشروب رو خوردیم و گرم شدیم مهرناز گفت من باز هم میخوام و نازی این بار از توی یخچال براش یه شیشه نصفه اورد به اصرار اونها اون رو هم خوردیم من دیگه تقریبا مست بودم که دیدم اونها سیگار تعارف کردند برداشتم و دیدم نازی داره سیگاری میچاقه خندیدم و تعارف کرد گفتم این متاع به من نمیسازه خندید و مهرناز خودش رو انداخت تو بغل من و هر پکی که من میزدم اون لب میگرفت و از دهن من میکشید و میداد به نازی اون دختر سومی رو اسمش رو یادم نیست ولی اون هم سرش رو گذاشته بود رو شونه من و داشت گردنو گوش من رو بوس های ابدار که بیشتر شبیه مکیدن اروم بود میکرد کیرم داشت حسابی راست میشد که مهرناز گفت من گرمم شد و یهو تاپی که تنش بود رو در آورد فکر نمیکردم سوتین نداشته باشه چون سینه هاش خیلی سفت وایساده بودن دستش رو انداخت دور گردن من و سنه اش رو به من نزدیک کرد و من هم شروع کردم به خوردن دیدم نازی هم داره کمربندم رو به زور از اون لا باز میکنه مهرناز که رفت عقب دیدم اون دختره لخت کنار من نشسته دیگه خیلی حشری بودم نازی گفت دوست دارم امشب تو من رو لخت کنی ولی نه معمولی با زور خندیدم از سر مستی و دست انداختم به لباسش که بکشم گفت اگه تونستی یهو مهرناز دستم رو کشید و گذاشت وسط پاش گفت اون رو ول کن واین یکی هم پاهای من رو گرفت وکشید از کاناپه پایین در همین حین شلوار من رو هم در آورد و شروع کرد باکیر من بازی کردن نازی گفت زود باش دوباره رفتم طرفش و این دو تا هم ول کن نبودن نمی دونم چرا با این که یکیشون کامل لخت بود و اون یکی فقط با دامن من هوس کرده بودم نازی رو لخت کنم اون هم البته عشوه میومد تا مقاومت و اون دو تای دیگه هم مثلا ممانعت میکردن دیگه از دیدن این صحنه ها و این حرکات حسابی حشری شده بودم کیرم مثل سنگ بود بالاخره پیرهن نازی پاره شد و از تنش در آوردم البته اون هم لباس من رو پاره کرد و به من گفت دوست دارم شلوارم رو هم جر بدی و از پام در بیاری اون دختره دیگه ساکت شده بود و کاری نمیکرد فقط لخت رو کاناپه نشیته بود و پاهاش رو باز کرده بود و آروم داشت خودش رو میمالید و یواش اه اوه میکر دیگه حواسم فقط به نازی بود با ددن سینه هاش که با هر دفه تقلا این ور و اون ور میرفتن بیشتر حشری میشدم داشت میرفت که دست انداختم و از پشت شلوارش گرفتم و کشیدم شلوار و شرطش باهم پاره شد و کون برنزه قلنبش افتاد بیرون دیگه اونقدر حشری بودم که میخواستم اگه برگشت صاف بکنمش ولی اون دوید و رفت مهرناز لب‌هاش رو رو لبهام گذاشت و آروم خوابیدیم زمین اون داشت کسش رو میمالد به کیرم دیگه طاقتم داشت تموم میشد که بلند شد و دیدم نازی لخت مادر زاد داره برام ساک میزنه دیدن اون بدن برنزه که با زحمت و تقلا لخت کرده بودم برام لذت بخش بود حالا مهر ناز هم داشت لخت میشد البته شرت که نداشت ولی دامنش رو داشت در می اورد اون بدن ترکه ای داشت و یکراست اومد و به نازی گفت بسه نازی بلند شدو اومد بالای سر من وشروع کرد گردن من رو مکیدن نازی هم اروم نشست روی کیرم کسش خیلی تنگ نبود ولی مثل آتیش بود با صدای ناز و اه و اوهی که میکرد خیلی حال میکردم چشمام رو بسته بودم یعنی از زور مستی و لذت نمیتونستم باز کنم که احساس رد انگشتهای پام رو هم دارن میخورن نمدونین نازی خیلی آروم بالا و پایین میرفت و نفس گرم نازی به همراه صدای آه واوهش که احتمالا از مالیدن خودش بود به همراه اون مکیدن‌ها و لیسیدن انگشتهای پام با رونهام داشت خفم میکرد اصلا دوست نداشتم ابم بیاد ولی احساس کردم یه لحضه داخل کس مهرناز تنگ شد و حرکات اون هم تندتر صدای جیغهای کوچیکش هم تبدیل به ناته شد که نازی در گوشم گفت اگه اومد بریز توش باشه مهر ناز این بار خیلی اروم اومد پایین دستش که خرد به شکم من احساس کردم کیرم اون تو منفجر شد چون اینقدر با فشار اومد که با این که تا ته اون تو رفته بود باز هم از کنار کیرم ریخته بود بیرون مهرناز هم یه چند باری به حلت دایره روی کیرم چرخید و حسابی حال داد و بعد آروم اومد توبغل من نازی هم این طرف من بود اون دختره هم مثل این قحطی زده‌ها داشت پس مونده آبم رو میخورد. بعد از ده دقیقه که اونها داشتن من رو میمالیدن بلند شدیم مرناز گفت پریوش خیلی سفارشت رو کرده خاطرت و میخواد تو اتاقه اگه میخوای برو اونجا...... گفتم نه ولی رو پام بند نبودم مهرناز گفت میخوای بخوابیم نازی گفت بریم رفتیم تو اتاق خواب من الان فقط یه تخت دونفره یادمه با یه نور قرمز دیدن بدن نازی تو اون نور همراه مالشهای مهرناز کیرم رو دوباره داشت شق میکرد که اون دختره هم اومد ولی نشست پای تخت نازی ول کن نبود یه سر یا داشت کیرم رو میمالید یا میخورد تا این که دوباره راست کردم این بار بلند شدم گفتم پشتت رو بکن به من نمیدونم مهرناز چه فکری کرد که یه کاندوم از کشو داد دست من کاندوم رو زدم و کون برنزه نازی رو دادم بالا و از پشت کردم توکسش هم لیز بود هم تنگ اما مال مهرناز خیلی گرم بود بعد از دو یاسه تا تلمبه دگه نتونستم سرپا وایستم و خوابیدم روش دیدم تخت نرمه اومدیم رو زمین درست در کنار ما مهرناز با اون دختره داشتن به هم ور میرفتن دیدن این صحنه هم کار خودش رو کرد و دوباره اب من اومد و همون روی نازی درازکشیدم

کاملیا

من به خانه یکی از بستگان رفت و آمد دارم.دختری دارن به نام کاملیا که دختری 18 ساله و بسیار زیباست چند وقت پیش احساس کردم کاملیا از من خوشش می آید.من شبیه خواننده های خارجی هستم و او این را می داند.بالاخره به پیشنهاد پدرش که مرا خیلی دوست دارد قرار شد با هم ازدواج کنیم با هم با اطلاع خانواده تلفنی ارتباط داشتیم و همدیگر را در خانه خودشان می دیدیم ما کاملا مودبانه و رسمی با هم ارتباط داشتیم.پس از مدت کوتاهی متوجه شدم اخلاق او مورد پسند من نیست و از طرفی 10 سال اختلاف سنی داشتیم به همه اعلام کردم از ازدواج با کاملیا منصرف شدم که با ناراحتی خانواده اش همراه بود ارتباط ما کاملا قطع شد.و روزهای آخر با بد بیراه گفتن به هم از هم جدا شدیم.من که با دخترهای زیادی دور و برم بودند موضوع را کاملا فراموش کردم .یک روز تلفنم زنگ زد او کاملیا بود گفت:من می خواهم با تو باز هم ارتباط داشته باشم گفتم من از این به بعد مثل یه دختر غریبه با تو خواهم بود و فامیلی ما برایم مهم نیست از او خواستم به آپارتمانی که در آن زندگی می کنم بیاد سه روز بعد به بهانه سفر زیارتی از طرف مدرسه شب آمد پیش من میدانستم شب لذت بخشی را با این دختر عاشق با قد 165 موهای لخت، سینه هایی به اندازه یک سیب ،لبهای گوشتی ،بدن سفید و بی مو وچهره ای زیبا خواهم داشت. آمد بعد از در آوردن کاپشن کوتاه و روسری در کنار من نشست اندام قشنگش زیرشلوار وتی شرت تنگ آدم را یه جور دیگر می کرد راستش کیرم بلند شده بود دستم را روی شانه اش گذاشتم بدون درنگ خود را به طرف من کشید لبم را روی لبش گذاشتم و می با سینه هایش بازی کردم احساس کردم بدنش می لرزد می خواستم کاملا" او را حشری کنم او را رها کردم و بلند شدم برای کردن وقت زیاد بود او شب پیش من است به او گفتم بریم روی تخت در همین حال گفتم لباست را در بیار گفت: خودت! هم خجالت می کشید هم دوست داشت او را بکنم درحالی که روی تخت دراز کشیده بودیم در حین لب گرفتن تی شرتش را در آوردم سوتین سفید با سینه های برجسته که هنوز آویزان نشده قرارم را گرفته بود ولی با تمام نیرو خودم را کنترل می کردم تا کاری نکم در اولین سکس زندگیش بیشترین لذت را ببرد آرام بالای سینه اش را می بوسیدم و دستم را به زیر گردن و باسنش که هنوز با شلوار تنگ و ناز بود می مالیدم کم کم رفتم پایین و شلوار را در اوردم از روی شورت سفید و گیپورش کسش را می بوسیدم شورت را هم در آوردم لبه های کس تمیز و بی مو را با زبانم لیس می زدم تمام بدنش میلرزید در یک لحظه بلند شدم و تمام لبسهایم را در آوردم رویش دراز کشیدم حالا هر دو کاملا" لخت بودیم کیر من مثل آهن سفت شده بود در حالی که تمام بدنش را میبوسیدم کیرم را لای پایش گذاشتم به نحوی که کیرم به کسش برخورد می کرد سینه اش را که نه خیلی سفت و نه خیلی نرم بود را می بوسیدم و لیس میزدم پاهایش را بلند کردم سرکیرم را روی کسش گذاشتم با صدای آرام گفت: مطمئنی؟گفتم: نترس. ارام کیرم را وارد ک ردم کس تنگی داشت درد شدیدی را تحمل می کرد کم کم عقب می رفت ولی صدایش در نمی آمد کم کم نصف کیرم را وارد کسش کردم چون برای اولین بار بیش از این تحمل نداشت و شروع به عقب جلو کردن کردم رویش دراز کشیدم همینطور که تلمبه می زدم تمام گردن لب و سینه اش را می بوسیدم با تمام قدرت مرا بغل کرده بود و مدام می گفت دوستت دارم رفت و برگشتم را سریع تر کردم تمام کیرم را وارد کردم بدنش سرخ شده بود کیرم را در آوردم و به طرف دهانش بردم چشمش را بست و دهانش را باز کرد می کیرم را لیسید و گفت بکن تو کسم مزش بیشتره دوباره کیردم تو کسش و تلمبه زدم احساس کردم آبم دارد می آید کیرم را درآوردم وآبم را روی صورتش ریختم کمی هم وارد دهانش شد گفتم مزه اش چطوره گفت خوبه ! می روی تخت دراز کشیدم او را بغل کرده و میبوسیدم دستم را گرفت و روی سینه اش گذاشت گفت اینجوری بهم آرامش میده بعد بلند شدیم و رفتیم حمام زیر دوش او را محکم بقل کرده بودم و صورتم را به صورتش می مالیدم و صورت خیسش را می ببوسیدم می دانستم بعد از کردن دخترها از این جور کارها خوششان می آید. کمی عقب رفتم تاصابون را بردارم و من او را بشورم وقتی چشمم به پایش افتاد دیدم از کسش خون همینطور جاریست گفتم کاملیا نگاه کن خود را به آغوشم انداخت و حرفی نزد. بعد از آن تا صبح دو بار دیگر او را کردم طوری که صبح فردا که می رفت هیچ کدام نا نداشتیم از آن به بعد بدون اینکه کسی از فامیل بداند هفته ای یکی یا دوبار به خانه ام می آید و او را از جلو می کنم دیگردردی ندارد و می گوید بعضی اوقات نصف شب دلم می خواهد به خانه ات بیایم تا مرا بکنی...همیشه به محض اینکه وارد می شود من اسپری بی حسی می زنم تا مدت زیادی او را بکنم واقعا" کردن چنین دختر زیبایی برایم مثل خواب است چند بار خواستم او را از کون بکنم ولی می گوید خیلی درد دارد البته فقط وقتی سرش را داخل می کنی درد دارد بعد دردش کم میشود

سکس و سکس

تو بخار سيگار و هاله مشروب دورت که گم می شی اصلا نمی فهمی آهنگ توی مهمونی چيه و با کی می رقصی. اينا همش يعنی تابستون. يعنی مامان و بابا ياد مشرق و مغرب بيافتن و دائم يا جماعت الاف خونت ولو باشن يا تو خونهاشون. شمال و استخر و... يعنی مدرسه نداری. يعنی جز آدم بزرگا شدی حالا به چه قيمتی؟ خدا می دونه!می رقصيدم با يک دختره؟ کی بود نمی دونم. اونقدر مشروب خورده بودم که می تونستم خود به خود آتيش بگيرم. خوب بعد از مشروب چب می چسبه سيگار. معلوم نيست اينهمه سيگار از کجا اومده با طعمای مختلف؛ يکی از يکی مزخرف تر! دستای يکی که با زور می ديدمش هم رقصمو ازم جدا کرد. برم بخوابم؟ اگه يکی تو اتاقم ولو نشده باشه. با نيشگون يکی تمام مستی از سرم پريد. برگشتم يک تو دهنی به اين متجاوز بزنم. جاخالی داد. شايد منتظر بود.-هوو؟گفتم: هو به خودت . عمله مهمونی را با ميدون اشتباه گرفتی!!(( البته خودم بارها اين مهمونيها را با جاهای مختلف مقايسه کرده بودم))- تو کی هستی؟- خودت کی هستی. (( معمولا همه مهمونها را می شناختم. لااقل به اسم. ))خلاصه من که اونو نمی شناختم ولی اون منو می شناخت.- اه تو خواهر فلانی هستی . تا همين چند وقت پيش رو پامون می شستی برامون شعر می خوندی!معلوم شد آقا چند سالی در بلاد فرنگ می چريدن! و حالا اومده بودن به نيابت از خانواده املاکی را بفروشن و برگردن. يک ماهه ديگه از موندنش نمونده بود. ياد رفيق رفقای قديم افتاده بود. برام جالب بود که سنش از برادر بزرگم خيلی بيشتر می خورد!نشستم رو پاش. دلم سکس می خواست. سکس برای دختر مثل من يک جور انتقال نفرت بود! (( اينا را گفتم بگم تا بفمين منظور بعضی کارامو ))مثلا اينکه طرف روتون بالا و پائين می ره عرق می ريزه. التماس می کنه. يک حس قدرت به دخترائی مثل من و با حال اون موقع من می داد. اينکه چقدر مرد می تونه ظعيف باشه!!! (( قراره احساسات من بره تو يخچال !!!))به هر حال سرم کم و بيش گيج می رفت. حوصله وراجيشم نداشتم. نشستم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو شونش. دم گوشش نفس می کشيدم.گفت: خسته ای.گفتم آره؟ چيه می خوای برام لالائی بگی؟خنديد. خنده عصبی.- بريم تو تختت؟- گفتم به گمانم قبلا اشغال شده. و زدم زير خنده. شايد خنده مستانه! و شايدم حساب شده.- گفت بريم خونه من.- گفتم ماشينتو بزن بيرون . منم برم به يکی از اين آقايون بگم خونه نيستم!!برادر بزرگم رو پيدا نکردم کوچيکه مشغول ور رفتن با هنگامه بود يک گوشه خونه. گفتم شب می رم خونه يکی!!! حوصلم رو نداشت گفت خوب.بعد يکدفعه انگار بهش جرقه وارد بشه نگاهم کرد. می دونستم منظورش چيه.گفتم قرصام رو می خورم. روپوش روسرمو انداختم روی تنم و رفتم تو حياط. دم در خونه بود.- حاضری؟- آره.- گفتی بهشون .- آره!!- هيچی نگفتن؟- چی بايد بگن؟ تابستونه مدرسه ها هم که تعطيله! چی دارن بگن؟سوار ماشين شدم. خوشحال بودم از اون جنگل می رم بيرون. ديگه شلوغی حالمو بهم می زد. تهران ساکت و مرده بود. حتی ايست بازرسی هم نبود. وارد پارکينگ شديم. وارد آسانسور. طبقه چندم؟ يادم نيست. تو آسانسور خودمو انداختم تو بغلش. بغلم کرد. تو بغلش بودم که درو باز کرد و بردم تو خونه!گفت: حسابی مستيا!- تو نيستی؟- آخه تو ۱۷-۱۸ سالت بيشتر نيست!!! تو دلم خنديدم!! چيزی نگفتم. بايد بود می گفتم بچه تر از اونم که فکر می کنی و با تجربه تر از بقيه اش؟ شقيقه هاش موی سفيد داشت. يک راست بردم تو تخت. اول روپوشمو کند. تو بغلش وول می خوردم. روسريمو خودم در آوردم. موهامو باز کردم. دستشو گرفت زير چونه هام. نگاهش می کردم.گفت: چشمات ترسناکن! خنديدم!!- عادت نداری نگاهت کنن؟گونه هامو بوسيد. و بعد لبامو چشمامو صورتمو. بوسه هاش قاطی پاتی بود. معلوم بود حسابی زده بالا! دستمو زدم به جلوی شلوارش. کيرش داشت شلوارشو پاره می کرد. زیپشو باز کردم و دستمو بردم تو. وحشت زده پريد عقب.گفتم چيه؟گفت: دختر! خجالتی؟ چيزی؟خنديدم. گفتم بايد خجالت هم بکشم؟ فعلا که تو بيشتر خجالت می کشی؟!! و باز خنديدم. قهقه می زدم. با بوسه دهانمو بست. با کير داغش بازی می کردم. بلند شد. شلوارشو در آورد. شرتشم. از نگاهام فرار می کرد. منو به خنده می انداخت. بغلم کرد دوباره. تو بغلش نشسته بودم. از رو بلوزم سر پستانهامو گاز می گرفت. نگاهش می کردم. چشمهاش بسته بود. با کير و بيضه هاش بازی می کردم. حسابی داغ. راست و آماده بود. حتی سرش خيس بود. دامنمو زدم بالا و نشستم رو کيرش . سورتمو زدم کنار و خودمو بهش می ماليدم. باز بهش شک وارد شده بود.يک لحظه ديگه باهام ور نمی رفت. دوباره شروع شد بوسه ها و ور رفتنها با موهام گوشام و زمزمه های آه و ناله اش. چشماش تمام مدت بسته بود. يک آن نگاهم کرد.- چشماتو ببند.- چرا؟- نگاهت داغه منو می سوزونه!گفتم دوست دارم نگاهت کنم ولی باشه.خوابوندم روی تخت. اول دامنمو در آورد و شورتمو زد کنار. با کسم بازی می کرد. شروع کردم آه کشيدن.گفت: خوبه.- آره. بلندم کرد. بلو زمو در آورد روم افتاد. شروع کرد گاز زدن بدنم. يواشکی نگاهش می کردم. از هيجان می لرزيد.در گوشم گفت: برم کرم بيارم؟گفتم: کرم؟ برای چی؟- خوب از پشت بکنم. خشک درد می گيره.گفتم: چرا از پشت؟ جلوم بازه!!! دوباره ساکت شد. شايد شوک آخر!- چی؟- آقا جون باکرده نيستم. دختر نيستم. چه می دونم تو بلاد شما می گن بنده ويرجين نيستم!- آخه...- آخه داره مگه؟بعد بلند شدم.- می خواهی يا نه؟ منو کشتی که .بغلم کرد.- نه عزيزم نرو. مطمئنی.گفتم آره بابا جان. قرصم می خورم.باورش نشده بود برای همين منو که می بوسيد و نوازش می کرد. انگشتم می کرد. انگشت کردن عصبيم می کنه. آخ و اوخم بلند شد. کيرشو با دست گرفتم و ماليدم به سوراخم. ايندفعه رفتم روش. کيرشو گرفتم تو دستم و نشستم روش. دردناک بود. چون اولا مدتی بود سکس نداشتم. بعدم خيلی گنده و شق بود.- آخ درد اومد. صورتم جمع شده بود. از نگاهش فهميدم ترسيده. يعنی که من باکره بودم و ... بيشتر نشستم. کمی بالا و پائين کردم. بازی. برگردوندم. تحملش تموم شده بود عرق می ريخت. افتاد روم. حالت حيوانی. بالا و پائين می رفت. منم آخ و اوخ می کردم.در گوشم گفت: تو رو خدا اون چشما رو ببند. منو کشتی. و من بستم. احساس می کردم رد کيرش تو کسم می مونه. داشت آبش در ميومد. ديگه می فهميدم. در آورد. به پهلو خوابوندم. از پهلو کرد توش. اينطوری حال برای اون بيشتر بود و درد برای من زياد تر. آخ و ناله های جفتمون زياد شده بود. افتاده بودم به چرت گفتن.- بريز توش ديگه آخ منو کشتی. و اونم می گفت : آخ تنگی تنگی. می خوامت با تمام وجودم. می خوامت. و بعد محکم توم نگه اش داشت. فشارم می داد. آب داغش تو کسم منفجر شد. بی حال شده بودم. تا صبح تو بغلش خوابيدم. راحت راحت

خانم معلم

حدود 7 سال پیش من سال آخر دبیرستان بودم و تا اون موقع با هیچ جنس مخالف خودم تماس فیزیکی نداشتم و همیشه برای ارضا’ جنسی به عکس و فیلمهای سکس پناه می آوردم . و عمده آشنائی من با مسائل جنسی توسط معلم بینش بود .خانم مولائی با ظاهری اسلامی هر جلسه به بهانه ای شروع به نصیحت کردن بچه های کلاس میکرد و دست آخر به مسائل جنسی ختم می شد و به قول بچه ها تا همه رو به اورگاسم نمی رسوند دست بردار نبود . انصافا هم خیلی جذاب بود با اینکه با اون پوشش کاملا اسلامی مغنه و چادر مشکی و بدون کوچکترین آرایش خیلی خوشکل بود و دل هر پسرجونی رو به لرزه می انداخت . اون روز هم خانم مولائی شروع به نصایح جنسی خود نمود و پس از پایان صحبت هایش بچه به خاطر امتحان ریاضی ساعت بعدی از اون خواستن تا به مطالعه آزاد ادامه بدند خانم مولائی هم قبول کرد و بچه ها شروع به حل تمرینات و مطالعه بودن اون هم پشت میز کارش نشست و مشغول خواندن مفاتیح خود شد . من هم که حال درستی نداشتم و با حرفهای اون بیشتر حالی به حالی شده بودم به ته کلاس رفتم و به بهانه درس خواندن یواشکی عکسهای را که صبح از مژگان گرفته بودم از کیفم درآوردم و لای کتاب ریاضی گذاشتم و شروع به نگاه کردن اونا کردم.وای خدای من چه عکسهای تحریک کننده ای بود .عکس یه پسر بود که کیر شق شده خودش رو تا نصفه داخل کون یک دختر هم سن خودم کرده بود و دختره از درد سرش رو رو به بالا گرفته و جیغ می کشید . بی اختیار دستم رو آهسته داخل مانتو کردم و زیپ شلوارم رو پائین کشیدم و آرام دستم رو داخل بردم و از بغل شرتم نوک انگشتم رو آهسته به موهای کسم رساندم و آرام آرام با لبهای پف کرده شروع به بازی کردن کردم . حالا دیگه کاملا حشری شده بودم دستم رو به کسم فشار می دادم و از این کار اذت بیشتری به من دست می داد. همه کسم رو توی دستم مشت کردم و چشم هایم رو بستم و سعی می کردم توی ذهنم خودم رو جای همون دختری که توی عکس بود جا بزنم . دقایقی به همین شکل و سرم رو روی کتاب گذاشته بودم و با دستم کسم رو می مالیدم .پاهایم رو به هم قفل کرده بودم و دستم رو بیشتر به لبهای کسم می مالیدم .دیگه از خودم بی خود شده بودم که یک دفعه احساس کردم بالای سرم کسی ایستاده .همینجوری که سرم روی کتاب بود چشم هایم رو باز کردم چادر سیاه خانم مولائی رو جلو چشمام دیدم سرم رو از روی کتاب برداشتم و به صورت خانم معلم نگاه کردم اون هم به حالت بهت زده به من و عکسهای داخل کتاب نگاه می کرد .بعد از چند لحظه اشاره به من کرد که دستم رو بیرون بکشم من که تازه متوجه شده بودم زود دستم رو از شرتم بیرون کشیدم دستم خیس خیس بود .نگاهی غضبناک به من کرد و کتاب ریاضی من رو با عکسها برداشت و به طرف میز خودش رفت . دنیا روی سرم داشت خراب می شد و دلهره عجیبی داشتم تا آخر ساعت اصلا به من نگاه نکرد و من از منظور اون اصلا چیزی متوجه نمی شدم پیش خودم می گفتم شاید به قول این بچه حزب الهی ها نمی خواد آبروی منو جلوی همکلاسیام ببره . بالاخره انتظار بسر رسید و همینکه زنگ کلاس به صدا درآومد رو به من کرد و گفت : خانم .......... شما بعد کلاس بمونید باشما کار دارم . بچه ها یک به یک از کلاس خارج شدن اما هیچکدوم از اونها موضوع منو نمی دونستند بعد اینکه من و خانم مولائی تنها شدیم رو به من کرد و گفت : پریسا خانم این عکسها چی هستند که داری وقت خودت رو با اونا تلاف می کنی و .......... بعد از کلی نصیحت آدرس منزل خودش رو روی یک تیکه کاغذ نوشت و به من داد و گفت امروز بعداز مدرسه به خونه اون برم تا بیشتر با هم گفتگو کنیم من هم با صورت سرخ شده سرم رو پائین انداختم و از کلاس خارج شدم .بعد مدرسه به خونه که رسیدم به مامانم گفتم که معلم بینش منو دعوت کرده به خونش بعد از استراحت از خونه بیرون آمدم و به سمت آدرس منزل خانم مولائی رفتم .توی راه همش دلهره این رو داشتم که نکنه خانم معلم موضوع رو با پدرم مطرح بکنه یا توی مدرسه همه بفهمند و اونوقت آبروم جلوی همه می ره .با این فکرها به جلو در منزل خانم مولائی رسیدم .زنگ در رو زدم پس از چند لحظه صدای نازک و دلنشین خانم مولائی بود پس از پرسیدن ((کیه)) در رو باز کرد از پله ها بالا رفتم جلو در آپارتمان که رسیدم در باز بود با پشت دستم چند ضربه به در زدم صدای خانم معلم از داخل آمدکه: پریسا تو هستی بیا تو عزیزم کسی توی خونه نیست تنها هستم الان میام . وارد خونه شدم و در رو بستم هنوز دلواپس بودم همینطوریکه به وضعیت حال و پذیرای نگاه می کردم روی یه مبل جلو در نشستم و منتظر آمدن خانم مولائی شدم . بعد چند لحظه خانم مولائی از داخل اتاق خواب بیرون آمد با دیدن اون مات ملهوت شدم اصلا باور نمی کردم که اون همون خانم معلم بینش محجبه ما باشه آخه یه لباس راحتی نازک توری تنش بود که از زیر اون بدن لخت عریانش کاملا پیدا بود یعنی حتی شرت و سوتین هم به تنش نبود . خانم مولائی جلو آمد و بعداز احوال پرسی و روبوسی با من تعارف کرد تا روی مبل بشینم و از من خواست تا راحت تر باشم و مانتو خودم رو از تنم در بیارم . من حالا با دیدن اون و رفتارش خیالم از بابت موضوع صبح راحت شده بود اما هنوز برام خیلی سوالات دیگه پیش آمده بود و با دیدن وضعی که اون جلو من نشسته بود انصافا هم همانطوری که توی ذهنم تصور میکردم تن و بدن مناسبی داشت . سینه هاش رو به بالا و کاملا ایستاده بود طوریکه مثل خود من که 19 سال بیشتر نداشتم سینه هام اونجوری نبود. خلاصه خانم مولائی شروع به صحبت شد و این بار لحن کاملا ملایم و حتی تحریک کننده هم داشت . توی صحبتهاش اشاره به این موضوع کرد که اون یک زن لزبین(همجنسگرا) و تا به حال هم ازدواج نکرده و بعد از من سوال کرد که آیا تا به حال با جنس مخالف سکس داشتم یا نه و...... بعد چند ساعت که با هم در مورد سکس و مسائل جنسی صحبت کردیم خانم مولائی از من سوال کرد که آیا دوست دارم که منو تحریک بکنه و آموزش های درست خود ارضائی رو به من یاد بده که من هم از خدا خواسته قبول کردم و هردو به اتاق خواب خانم مولائی رفتیم. اتاق خواب بسیار جذاب و تحریک کننده ای داشت بطوریکه با چراغهای آبی و قرمز و عکسهای عریان و سکس روی دیوار هربیننده ای رو در همون ابتدا حشری می کرد . اون به من اشاره کرد روی تخت دراز بکشم و بعد خودش هم روی من دراز کشید و شروع به بوسیدن از لبهایم شد من هنوز هل کرده بودم و یک احساس خاصی داشتم اولین بار بود که یک نفر اون هم همجنس خودم منو تحریک میکرد . درهمین حین رو به من کرد وگفت : عزیزم خودتو آزاد کن به فکر هیچی نباش و فقط چشماتو ببند و از این وضع لذت ببر. بعد همینجور که منو بغل کرده بود شروع کرد به درآوردن لباسهایم . حالا دیگه فقط شرت و سوتین تن بود آهسته زبون خودش رو از لای سوتین به وسط سینه هام رساند و آرام آرام شروع به لسیدن کرد احساس لذت شدیدی به من دست می داد که تا به حال حس نکرده بودم . بعد خودش هم لباس راحتیشو از تنش در آورد و بعد هم سوتین من رو هم از تنم درآورد و خم شد و شروع به مکیدن نوک پستونام شد من چشم هایم رو بسته بودم و از این وضعیت لذت می بردم . همینجوری که داشت پستونامو می لیسید و با دست دیگه اون یکی پستونامو می مالید با بوسه های پی در پی به سمت پائین حرکت کرد و به شرتم رسید آرام از بغل شرتم گرفت و از پام دراورد و سرش رو خم کرد و لبهای کسم رو بوسید بعد نفس عمیقی کشید و اونو بو کرد .نوک زبونش رو آهسته به لبهای کسم مالید و با هربار فشار دادن زبونش لبهای کسم رو از هم بیشتر باز می کرد بدنم داغ داغ شده بود .بعد چند دقیقه لیسیدن کسم رو به من کرد گفت : عزیزم دوست داری تجربه سکس از عقب رو بکنی با تعجب رو به اون کردم و گفتم چه جوری .لبخندی به من زد و من رو به پشت برگرداند و از من خواست تا چشم هایم رو به بندم و توی ذهنم به آلات مردی فکر کنم . اون هم شروع کرد به مالیدن باسن و کونم هی با دست و انگشتاش مقعد من رو می مالید و اونو تحریک می کرد و انصافا تا به حال من به این شکل لذت نبرده بودم . روی من دراز می کشید و کس خودش رو به کونم می مالید . از فرط لذت هردو بی اختیار جیغ می کشیدیم و از یکدیگر می خواستیم که بیشتر ادامه بدیم. خانم مولائی از من سوال کرد که آیا می خوام که بیشتر از این اذت ببرم و تجربه آمیزش از پشت رو داشته باشم من با تعجب از اون پرسیدم چطوری که گفت :خوب معلومه من خودم رو معمولا با میوه جات مثل خیار موز ارضا’ می کنم بعد با یه لبخند دیگه گفت :می خوای تو هم تجربه کنی . نه خانم آخه می ترسم ترس چیه عزیزم با یه خیار نازک شروع می کنیم مگه نمی خوای بیشتر لذت ببری چرا اما! اما نداره عزیزم بیا بیشتر لذت ببریم ما که با جلو کاری نداریم بعدش هم کسی متوجه نمی شه لذتش هم از جلو بیشتره بعد رفت و با یک خیار کوچک برگشت توی اتاق با آرامی کنارم نشست و جوراب مشکی خودش رو از پاهایش درآورد و هر دو دستم رو بست به بالای تخت خواب و با لنگه دیگه چشم هایم رو بست ازش سوال کرد واسه چی چشمهام و دستام رو بستی گفت : عزیزم چون اولین بارت هستش اولش کمی درد داره اما سعی کن خودتو شل نگه داری بهد که عادت کردی شروع به لذت کردن می کن چشمات رو هم بستم که تمام حواست به تخیلات ذهنی باشه .بعد شروع کرد به مالیدن خیار به اطراف باسن و کونم و لای باسنم می کشید طوری که با فشار به مقعدم می خورد یه ترس و دلهره عجیبی داشتم و هربار نوک خیار رو نزدیک کونم می کرد بی اختیار باسنم رو جمع می کردم و اون با دستهاش اونهارو از هم باز می کرد و دوباره خیار رو به مقعدم می مالید . بعد احساس یه جسم سرد روی کونم و اطراف مقعدم کرد ازش سوال کردم این چیه گفت:چیزی نیست عزیزم کرم نیوا هستش مگه نمی خوای دردش کم باشه بعد شروع کرد به مالیدن کرم به همه جای کونم و بعضی وقت هم با نوک انگشت سعی می کرد توی مقعدم بکنه که با ممانعت و جمع کردن خودم مانع می شدم .یک دفعه مالیدن هاش تند تر شد و رو پاهام نشست و با سیلی پشت سر هم به بغل کونم می زد می از شدت درد سیلی هایش با جیغ و داد از اون خواهش می کردم که این کارو نکنه اما از من می خواست که جیغ نزنم و به تخیلات سکس فکر بکنم . بعد احساس کردم که نوک خیار رو به لای کونم چسبونده متوجه شدم که حالا وقتش شده و اظطراب خودم رو جمع کردم و با فشار سعی می کردم که اون نتونه خیار رو تو بکنه اما بی فایده بود چون با لغزنده بودن اطراف مقعد بالاخره نوک خیار رو که داشت داخل کونم می شد احساس کردمای ای ای خانم تورو به خدا یواشتر داره می سوزه . بسم تورو به خدا بسم دیگه اما خانم مولائی بدون توجه به التماسهای من و با حرفهای عزیزم چیزی نیست تحمل کن الان بره تو دیگه عادت می کنی فشار رو بیشتر می کرد . یک لحظه درد شدیدی روی کونم احساس کردم و سرم گیج رفت و تمام بدنم شل شد و چیزی نفهمیدم . صدای نمی شنیدم و دیگه نای جیغ کشیدن نداشتم چند لحظه به همین حال بودم که کم کم حالم جا اومد و احساس می کردم که بالاخره خانم مولائی همه خیار رو داخل کونم کرده . سوزش عجیبی داشت و اون دیگه آروم آروم از ته خیار گرفته بود و بازی بازی می داد . راست می گفت کم کم داشت از این وضعیت خوشم میومد همنجوری که خیار توی دستش بود و عقب جلو می کرد خم شد و از پشت سر بغلم کرد و صورتش رو به صورتم چسبانده بود و منو می بوسید. حالا دیگه حالت رفت وبرگشتی خیار رو توی کونم بیشتر کرده بود و من هم داشتم از وضعیت بیشتر لذت می بردم .چند بار خیار رو کاملا از توی کونم در آورد بعد دوباره داخل کرد و هر بار که بیرون می کشید و مجددا تو می کرد درد تمام بدنم رو می گرفت اما اینبا از این درد ها لذت می بردم .روی پاهام نشسته بود و با دست دیگه از پشت پستونام رو گرفته بود و می مالید .کم کم تمام بدنم خیس عرق شده بود و با فریادهایم از اون می خواستم منو بیشتر ارضا’ بکنه . یک بار دیگه خیار رو از کونم بیرون کشید ولی اینبار که داشت داخل کونم می کرد دردش بیشتر بود ولی لذتش هم دو چندان شد و احساس کردم که کاملا بغلم کرده و حرکت رفت و برگشتی خیار توی کونم هم سریع تر شده بود .با هم چشم های بسته احساس کردم داره دست هامو باز می کنه دستم که آزاد شد جوراب رو از جلو چشمام کنار زدم دیدم خانم مولائی روبروی من نشسته و با انگشتاش داخل کسش می کنه اما هنوز احساس سنگینی یک نفر رو روی خودم احساس می کردم حتی حالت رفت و بر گشتی خیار رو توی کونم .یک لحظه حالت رفت وبرگشتی ایستاد و من به خودم آمدم همانطورکه روی تخت دراز کشیده بودم سرم رو برگرداندم دیدم یه پسر تقریبا 25 ساله روی من دراز کشیده منو که دید لبخندی به من زد هنوز فکر می کردم که دارم توی تخیلاتم احساس می کنم اما اون پسره دوباره شروع کرد به بیرون کشیدن کیرش از کونم و با فشار دوباره اونو توی کونم کرد حالا دیگه احساس دیگه داشتم توی یک عمل انجام شده قرار گرفته بودم هم از اینکه با یک پسر دارم آمیزش می کنم دلهره داشتم واز سوی دیگه لذتی که به من دست داده بود و می داد مانع از این می شد که مقاومت از خودم نشان بدم به همین خاطر من هم لبخندی به اون زدم و اظهار رضایت کردم اون هم با دیدن این وضعیت جسارت بیشتر پیدا نمود و مجددا منو از پشت بغل کرد و شروع به تلمبه زدن شد .حالا دیگه احساس دیگری داشتم .یه پسر داشت منو از عقب می کرد . واقعا لذتی داشت که تا بحال هنوز اون خاطره رو به یاد میارم تمام بدنم مور مور میشه در همین موقع پسره آه بلندی کشید و کیرشرو از توی کونم بیرون کشید و شروع کرد با دستش کیرش رو مالید و همه آب منی خودش رو روی باسنم ریخت و با سر کیرش شروع به مالیدن به همه جای کونم شد بعد هم کیرشرو لای پاهام فرو برد وروی من خوابید .هردو ما به ارگاسم کامل رسیده بودیم و من راضی از این وضعیت . بعد از آن روز هر موقع نیاز به ارضا’ داشتم برای آموختن درس سکس نزد معلم عزیزم می رفتم